ماماني عاشق
  از من است این غم که بر جان من است...دیگر این خودکرده را تدبیرنیست
 
  
 جلوی آینه هی به خودش چشمک میزنه و واسه خودش بوس می فرسته وقتی داره خط چشم می کشه زیر چشمی خودش رو نگاه میکنه و جای یه نفر رو پشت سرش خالی احساس می کنه اونی که وقتی داره  خط چشم می کشه بیاد اذیتش کنه و پشت گردنش رو ببوسه.  وقتی میخواد ریمل بزنه به دهن باز مونده اش بخنده و مسخره اش کنه و زن مو خرمایی نتونه ریمل بزنه و هی غر بزنه . جای اونی که همیشه قبل از رژ لب زدن یه بوس طلب میکنه امروز قبل از آرایش توی خونه خالیه.  زن مو خرمایی خبر داره امروز عصر یه دعوای گنده در راهه واسه همین آرایش قبل از طوفانش رو کرده و منتظر نشسته.  سخته آدمها اتفاقات روزهای هفته رو بدونند.  واسه همینه خدا آدمها رو از سرنوشتشون بی خبر گذاشته.  #@#@#@#@ دست آبجی کوچیکه درد نکنه ،امروز آمد موهامو واسم رنگ کرد.  یعنی اینقده این مو خوشرنگ شده که خودم عاشق خودم شدم.  هی به خودم متلک میگم. واسه خودم نگرانم. ولی قربون این آبجی برم با این اعصاب سه در چهارش. یعنی خدایی این آبجی باید میرفت آرایشگر میشد.  دهن همه مشتری هاش سرویس بود. وای آبچی کوچیکه یادم رفت میخواستی بری ماچت کنم. الان ماچ راه دورم را پذیرا باش . تجدید خاطره.  عکس های شمال لبخند به لبم میاره.دلم رو می لرزونه. گلوم رو سنگین می کنه. چشمم رو گرم میکنه تار میکنه بعد با اولین قطره ی اشک آروم میشم. آروم  ِ آروم این عکس سیاه لبریز از خاطرات سبز و سفید.  توی کابین تلکابین که بودیم اینقده با هم سفرها گفتیم و خندیدیم که اون بالا دستشویمون گرفته بود داشتیم میترکیدیم.  زیباترین منظره وجود یه خونه ی وسط مزرعه ی چایی بود که یه ماشین قدیمی ابی رنگ داشت با دوتا اسب مشکی . این خونه اینقده رویایی بود که هنوز که هنوزه توی رویاهام دوست دارم یه خونه اون مدلی داشته باشم وسط مزرعه ی چایی بین دوتا کوه . #@#@#@#@#@#@ یه زن وقتی آروم و بیصدا میره یه گوشه از تخت کز میکنه پاهاشو جمع میکنه توی شکمش و سرشو میذاره روی پاهاش و خاطراتش رو مرور میکنه ،یعنی خیلی دلش گرفته و دلتنگه.  الان اونجوریم.  صدايت در پيغامگيرِ تلفن ات مهربان است یهویی چشمم خورد به دفتر قرمزم که خاطرات اوایل ازدواجم و وقتی که توی غربت زندگی میکردیم توش مینوشتم . دیگه بی خیال کتابها شدم و نشستم به مرور خاطرات.  وای مدل به مدل اسم شوشو بود که هی نوشته بودم هی با خودکار های رنگ رنگی رنگ کرده بودم. هی گل کشیده بودم واسش شعر نوشته بودم.  اصلا یه هنرمند تمام عیار بودم من واسه خودم.  یه جا هم مجبورش کرده بودم واسم شعر بنویسم.  اون شب رو دقیق یادمه. هی گفت من شعر عاشقانه بلد نیستم ،گفتم هرچی بلدی بنویس، بعد نشست هرچی شعر سربازی ننه من غریبم بلد بود نوشت بعدش کلی تو سر و کله اش زدم. :))))) ایننم نوشته های شوشو بعد وسط دفتره اینو پیدا کردم  واسه اون دوران طفولیت بود که با کارت اینترنت میومدیم نت  بعد من میرفتم از این جینگیل مستوناش رو میخریدم. یعنی اینقده ذوق و هنر در وجودم نهفته بوده و خودم خبر نداشتم [نیشخند] $#$#$#$#$#$#$#$ دیشب از اون شبهایی بود با شوشویی افتاده بودیم به حرف زدن.  دوتایی جلوی شومینه ی سالن دراز کشیده بودیم از همه جا حرف زدیم بعد یه وقت به ساعت نگاه کردیم دیدیم  2 نصف شبه و هنوز یه عالمه داستان نیمه کاره داریم.  بعد از اون دعوا و دلخوری ها این حرف زدن ها باعث بر طرف شدن کدورتها میشه.  شوشو خوب میدونه چطوری منو خر کنه میدونه یه شب که تا صبح فقط بشینه واسم حرف بزنه از فرداش همون چیزی میشه که خودش میخواد ...منم همون چیزی میشم که اون میخواد.  چون میخوام زندگی کنم و مهمتر این که دوستش دارم.  $#$#$#$#$#$#$ دوستانی که پرسیده بودند آیا شوشو اینجا رو میخونه یا نه؟ شوشو آدرس اینجا رو داره ولی اصلا بروز نمیده که اینجا رو میخونه . چیزهایی که اینجا مینویسم بین من و اون مخفی نیست. حتی اگه حرفی واسه خانواده اش یا خانواده ام باشه.  حتی اگه اینجا بنویسم از شوشو متنفرم مطمئن باشید شب قبلش تو گوش خودش داد زدم که ازش متنفرم و چرا ازش متنفرم اگه بیام از عشقم بنویسم قبلش عشقم رو بهش ثابت کردم. پس بدون هیچ ترسی اینجا مینویسم شون. $#$#$#$#$#$#$#$ یه مطلب دیگه دوستانی که کامنت میذارن و من باید با ایمیل جواب بدم متاسفانه من همچی کاری نمیکنم. بذارید به حساب بی سوادی و این که من بلد نیستم ایمل بفرستم . توضیحی دیگه ندارم.  $#$#$#$#$#$#$#$ اگه این شب یلدا توی این ماه حرام نبود واسه یه اپلاسیون چند روز باید توی نوبت می موندیم؟؟؟ یعنی استقبال تا این حد که امروز زنگ بزنی واسه سه روز دیگه بهت وقت بده ..نکنین این کارهارو با خودتون $#$#$#$#$ یه موزیک هم روانیم کرده که مطلب این پست دیگه خیلی طولانی شد نذاشتم همین دیگه ببشخید :))) کافیست یاد تو باشد، علیرضا آزاد قدرت گند زدن به زندگی در یه مرد هزار برابر بیشتر از زن میباشد. مثلا  وقتی نیمه های پیدا شده  با هم از خونه میرن بیرون واسه خرید حرفهای پر از کنایه ی مرد می تونه تمام لحظات خوش گذشته رو به گند بکشه.  ولی خوب به این هم ایمان بیاریم آقایون اصلا از روی غرض این کار رو نمیکنند و زود هم پشیمون میشن ولی خانوم ها اصلا فراموش نمی کنند این رفتارهاشون رو.  گوه به ذاتت مرد که دیروز عصر همه لحظه های خوش رو به گند کشیدی و من نمیتونم فراموش کنم حرفات رو. تا حالا وسط پیاده رو دعوا داشتید؟؟؟ ما دیروز دعوای لفظی داشتیم. اونم خشن . قاطی و داغون و  خسته ام مثل در آغوش کسی جا نشدن  خسته ام مثل هم آغوشی و ارضا نشدن  [یعنی من اگه از جارو کشیدن هم خسته بشم باید این شعر رو بخونم] این گله رو مامانم بعد از تعمیر خونه بهم داد و یه مدتی میشه از این پشه سفید کوچولو ها زده بود.  بعد منم رفتم پیش دکتر مامان و بهش گفتم مامان گلم اینجوری شده چی کارش کنم؟ از اونجایی که مامانم واسه هر دردی یه دارویی داره واسه گلم دارو تجویز کرد.  حالا بگو دارو چی بود؟ فرمودن یه خورده سرکه سفید با مقدار بسیار زیاد آب قاطی پاتی کنم بعد اسپری کنم روی گل. منم امروز سرکه سفید با آب قاطی کردم و زدم به گله حالا ببینیم ایشالا ترشی گلمون کی آماده مصرف میشه.  #@#@#@#@#@#@ چند روز بود برنج که خیس میکردم هی میدیدم آب برنجه کم میشه بعد منم هی عصبی میشدم که این برنج چقدر آب به خودش می کشه. امروز ظرفه رو گذاشتم روی کابینت [همیشه روی سینک ظرفشویی بود] بعد یه وقت دیدم ظرف خالی از آبه و روی کابینت پر از آبه... دیگه منو کارد میزدی خون نداشتم بریزه بیرون از عصبانیت.  آخه ی کاسه ی بیشعور خو بگو سولاخ شدی آبت میریزه بیرون.  بعد نگاش کردم خیلی سولاخش ریز هم نبودا یه ترک گنده بود ولی من چرا ندیده بودمش خدا میدونه.  اینقده من این ظرف رو دوست داشتم یه کاسه فسفری خوش رنگ فقط بخاطر رنگش خریدمش که زیاد عمر نکرد خدا رحمتش . نتیجه گیری از این قسمت هم اینه که برنج زیاد اب به خودش نمی گیره چک کنید شاید ظرفتون سولاخ باشه.  #@#@#@#@#@#@ بچه ها نرگسم ،نرگسم بچه ها  نتیجه گیری این قسمت هم اینه که : همیشه از اون نرگس چند قسمتیها بخرید خیلی بوشون بیشتره.. نرگس بالایی :) و اکنون باز دوباره باید تایپ کنم.  توی روحت جفت پا، جناب مدیر بلگفای عقب افتاده  روزهایی که بچه ها خونه هستند من زودتر از همیشه بیدار میشم و دیگه خوابم نمیبره.  برعکس اونا می خوابن تا لنگ ظهر.  صبح تنهایی از خونه زدم بیرون اولین کاری که کردم طلسم امسال رو شکوندم و اولین دسته گل نرگس رو واسه خودم خریدم.  باش رفتم قدم زدم ،کلی انرژی مثبت جمع کردم و لذت بردم.  موقع برگشتن پشت اولین چراغ قرمز راننده ماشین کناری توجه منو جلب کرد.  آقاهه داشت به پهنای صورتش اشک میریخت ،با مشت هم محکم میکوبید روی فرمون ماشینش.  همچی حال من دگرگون شد .هی دلم میخواست بپرم پایین ببینم چی شده؟ دلم میخواست یه جوری آرومش کنم. ولی خو مگه من فضول بودم.  وقتی رفت من موندم و یه عالمه سوال بی جواب و حس های مزخرف. همش احساس میکردم این بخاطر عشق یه زن اینجوری اشک می ریخته.  بعد دیگه افسردگی گرفتم در حد لالیگا .هی به خودم گفتم :راحیل بدبخت تو همین بیوفتی بمیری هیچ مردی واست به پهنای صورت اشک نمی ریزه چه برسه که با مشت به فرمون ماشینش هم بکوبه. [والا به خدا] بعد دیگه هیچی منو از افسردگی نمیتونه بیاره بیرون بجز این قورباغهه . هرکی میدونه کجا دارن بهم بگه و یک زن رو از افسردگی در بیاره.  نیازمند یاری سبزتون هستم.  هروقت نشستید پشت فرمون بخاطر من هم شده یه مشت به فرمون بزنید بیاید بهم بگید دلم رو شاد کنید [التماس] 5شنبه های لعنتی 5 شنبه های پر از دلتنگی  5 شنبه های پراز بغض و پر از حرف 5 شنبه های بی همدم ،بی همراه ،تنها 5 شنبه های تنها،5 شنبه های تنها،5 شنبه های تنها به نیمه که رسید کاموا کم آوردم. امروز رفتم مدل کامواهه رو بخرم گفتن این کاموا واسه پارساله دیگه امسال نداریم.  یعنی هر جا کاموا فروشی توی شیراز بود رفتما گیرم نیومد.  ولی خوب یه کتاب قلاب بافی مدل شنل و اشارب گرفتم که حالا با این کاموایی که دارم بخاطر این که دلم نسوزه یه چی کوچیک ببافم. ولی خو اینقده حالم گرفته شد نتونستم این پیرهنه رو تمومش کنم مدلش خیلی شیک بود خیلی. داغش به دلم موند.  #*#*#*#*#*#*#*#*#* این روزها هر جای شهر باشم خریدهام که تموم شد خودم رو می رسونم محله های قدیمی شیراز واسه خودم توی اون محله ها قدم میزنم مغازه ها رو میبینم ،فروشنده های پیر و چروکیده که چهار پایه ی چوبی پایه کوتاه رو گذاشتن  توی آفتاب کنار دیوارهای  کاهگلی مغازه ، استکانهای کمرباریک قجری  کنار دستشون ، واسه خودشون چایی میریزن پشت بندش هم سیگار میکشن و با هم گپ میزنند ..... افسوس روزهای پیری خودم رو میخورم که حتما یه لیوان گنده ی چایی بغل دستم گذاشتم . تریپ روشن فکری هم برداشتم روی مبل کنار شومینه لم دادم و دارم کتاب رازهای جوان سازی پوست رو میخونم و حسرت اون پیرمرد هایی رو میخورم که در ایام جوانی دیدم.  #*#*#*#*#*#*#*#*#*#* خلاصه که امروز در این گشت و گذار بازار قدیمی دوتا گلدون شیک خریدم.  درسته کریستال نیستن ولی شیکن. دوستشون دارم.  واسه افتتاحشون هم از شوشو خواستم واسم گل نرگس بگیره بذارم توش که خدارو شکر نگرفت.  فردا خودم میرم گل میخرم هدیه میکنم به خودم من که در این هوای بارانی به دل تنگمان نشست و بسی دلتنگ ترمان فرمود. باشد که بر دل شما هم بنشیند ولی دل تنگتان نکند. به امید دل گشادی همه  همینجوری هم اشکات جاری ه.  آب بینی ت هم روون ه.  کنار دستت هم پر دستمال شده. کلافه ای. دیگه از خودت خسته شدی.  میری یه بالشت و پتو برمیداری میاری جلو شومینه دراز میکشی.  دیگه لرز هم میاد سراغت. پشت بندش تب هم میکنی  تبریک میگم شما دچار سرماخوردگی شدید.  الان هم یه خروس نو شکفته با شما صحبت می کنه که تازه لرزش تموم شده تب کرده گرمش شده از زیر پتو آمده بیرون از همه سوراخای صورتش هم داره مثل فواره آب میزنه بیرون.  این مشکله که وقتی شوشوت میاد خونه تا آخرین لقمه ی ناهار از گلوش رفت پایین اعلام میکنه که امروز منو ببخشید یه کار مهم دارم نمیتونم زیاد کنارتون باشم فقط یک ساعت کنار مامان و داداشش میشنه و بعدش میره بیرون و قبل از رفتن بهت میگه وقتی مهمونا رفتن با من تماس بگیر من بیام خونه. تو هم فقط میتونی با دلی پر درد و چشمی پر اشک چند تا سخن خیلی خیلی عاشقانه[همون فش خودمونی] نثار روح پر فتوحش کنی و اونو با ماچی ابدار [عووووووووووق] بدرقه کنی تا بره و به قرار مهمش برسه.  موقع رفتن هم خیلی تاکید می کنه که تا مهمون ها رفتن باهاش تماس بگیری برگرده. این تاکید بی جا خیلی حس کنجکاویت رو تحریک میکنه بعد از اونجا که تو خیلی هول حول تشریف داری هنوز نیم ساعت نشده باش تماس میگیری که رفتن برگرد.  بعد اونم با پسری تماس میگیره که بابایی جونم مادر اینا رفتن؟ پسری هم میگه نه.  به اون سفارش میکنه  که باش تماس بگیره. خلاصه که این برادر شوشوی سمج هم حالا مگه میرفت..... خلاصه از ساعت 5ونیم که شوشو رفت تا ساعت 8 شب اینقدر دست تو دامن همه پیر و پیغمبر چرخوندم که مجبور شدن بلندش کنند بره خونه شون بعد دیگه پسری با باباش تماس گرفت بیاد خونه.  منم یه گوله برج زهر ماربودم.  بعد دیگه شوشو که وارد خونه شد اول که سلام کرد من که صدا جواب سلامم به گوش خودم هم نرسید ولی جواب پسری اینقدر پر هیجان بود پشت بندش هم یه ریز میپرسید وای بابایی این واسه کیه؟ این واسه کیه؟ که من دیگه فضولیم گل کرد کله ی مبارک رو بردم بالا و از چیزی که در مقابل چشمانم میدیدم در پوست خود قالب تهی نمی گنجیدم  ببخشید پوستم داشت جر میخورد ، نه از خوشحالی داشتم بال در می آودرم  شوشو یه دونه لب تاپ خوشکل دستش بود که اصلا من همینجوری عاشقانه نگاش میکردم.  بعد دیگه شوشو یه عالمه حرف زد هی حرف زد هی حرف زد ولی من اصلا نفهمیدم چی گفت.  فقط فهمیدم رفته بوده واسه خرید این اولش میخواسته مارو هم ببره ولی بعدش که دیده مهمون داریم گفته بذار غافلگیرمون کنه.  بعدش بازم در مورد مدلش و برنامه هایی که نصب شده روش حرف زد بازم حرف زد ولی بازم من هیچی نشنیدم.  خلاصه که ایشالا به حق پنج تن پا قدم مادر شوهر برادر شوهر همه واسشون اینقدر خیر و برکت داشته باشه.  بلند بوگو آمین رو وقتی رفتم فهمیدم یه نفر که یه گروه سرود گنده داره آمده توی مدرسه و پسری رو انتخاب کرده واسه گروهش و مسئولین مدرسه میخواستن به اولیا اطلاع بدن . بعد هم یه دعوت نامه بهم دادن واسه فردا تالار حافظ که دعوت شدیم واسه یه نمایشنامه از طرف مسئول سرود . بعدش هم یهویی هوس کردم برم بازار وکیل و واسه خودم فقط بگردم و وسایل هارو ببینم.  ازیه  مسیر وارد بازار وکیل شدم که اصلا بلد نبودم. یعنی فقط خوندم که رو تابلو نوشته بود به بازار راه داره. ما وارد شدیم هی رفتیم ، هی رفتیم ، هی خریدیم ، هی رفتیم. یعنی شما فکر کن من فقط می رفتم و میپیچیدم و هی چشمم به اجناس کوچولو موچولو میخورد و میخریدیم . یعنی یه کوچه هایی رفتم که هنوز به عمرم نرفته بودم بعد هی میگفتم من گم شدم ؟ بعد به خودم دلداری میدادم نه ببین چه مغازه خوشکلی اینجا داره تو گم نشدی بازم برو بگرد ، خرید کن.  خلاصه اینقدر گشتم که دیگه پولم تموم شد. واقعا کیفم خالی شد دیگه وقتش رسیده بود از یکی سوال کنم اون بازار وکیل اصلیه از کدوم وره؟ خلاصه پروسون پرسون رفتم و پیداش کردم.ولی خو چون پولام ته زده بود دیگه خرید نکردم. کارت همرام بود میتونستم کارت بکشم ولی خوب قسم خورده بودم با کارت خرید نکنم چون نمیخواستم ولخرجی کنم خوووووووووووووووووووووووووووووووووو. ولی توی همین هفته ایشالا به امید حق بازم میرم بازار وکیل چون یه چیزای دیگه باید بخرم  .یعنی اگه خریدهای امروزم رو نشونتون بدم یه عامه بهم میخندین.  بس که رفتم خرده ریز خریدم. اینقده چیزای کوچولو موچولوی تزیینی خریدم که خودم کیف کردم ولی شوشو فشم داد. اون آویز مشکیه رو میبینید باعث گم شدنم توی بازار اون شد. موقع خریدش دیگه راهو گم کردم اصلا قاطی کردم یه مسیر رو اشتباه رفتم که سبب خیر شد و چیزای دیگه خریدم که عکسشون اینجا نیست. گفتم شاید شما هم فش بدید. اون رژ گونه هم مات تر از این چیزیه که توی عکس میبینید. رژ لبش رو هم گرفتم نذاشتم که فش نخورم. برسش رو هم گرفتم که ست بشه [نیشخند]  این رو میزی ها هم که دیگه عشق منه سه تاشو گرفتم. شوشو میگه چرا هر سری میری بازار وکیل از اینا میخری؟ یعنی خدا این مردا رو آفریده فقط واسه غر زدن.ااااااااااااااااااه  امروز از اون روز خوبا بود. پر از انرژی مثبت .  واسه خودم بسی شادمان بودم و عاشقانه به خودم رسیدم و همه کارهای خونه رو انجام دادم و اصلا واسم مهم نبود ((شوشو خشنه)) چقدر عصبیه از دستم و هی میخواد بگه من خشنم.  من هی واسه خودم بلند بلند آواز خوندم و آشپزخونه رو جمع و جور کردم ،اتاق خوابها رو مرتب کردم،سالن رو جارو برقی کشیدم. [فک کن راحیلی که جمعه تا نه و ده صب خواب بود امروز از شش صبح واسه خودش سرخوشانه راه میرفته و سوت میزده] دیگه بعدش هم هوس گردش زد به سرم رفتم یه چرخی توی خیابون زدم اینقده شهر بعد از یه بارون پاییزی خوشکل شده بود.  یه باد ملایم هم می وزید این برگا همچی رو زمین شیطونی میکردن و دنبال هم می دویدن که منم هوس کردم با یکی همراه بودم میکردم دنبالش و میدویدم. ولی حیف تنها بودم.  روی چمنهای پارک پر شده بود از برگهای نارنجی بارون خورده اصلا صحنه ی خیلی قشنگی بود خیلی خوشکل. دیگه اصلا با دیدن این صحنه ها من خیلی سرخوش شدم. و وسوسه شدم برم توی این چمنها قدم بزنم یه آقاهه با دخترش هم اونجا بودن ،یه دختر تپل خوشمزه ی سبزه با موهای مشکلی که خرگوشی واسش بسته بودن اسمش گندم بود این باباهه هی صداش میزد گندمم بادکنکت رو باد نبره.هی باباهه دختره رو  صدا میزد من قربون صدقه بچهه میرفتم هی خودمو میزدم هی غش میکردم .. تا دیگه طاقت نیاوردم رفتم بغلش کردم اینقده بوسش کردم که یه خورده آروم شدم. بعد هرکی نمیدونست فکر میکرد من  یه عقده ای اجاق کور بدبختم که آرزو به دل بچه ام .  خلاصه که نه غمم به غم برده و نه عاشقانه ام و نه سرخوشانه ام . این اشارب رو توی نت دیدم عاشقش شدم  درسته دستور کارش رو هم گذاشته بود ولی چیزی ازش سر در نیاوردم از فردا میرم ببینم کجا کتابش گیرم میاد بگیرم بشینم واسه خودم ببافم.  بدجور عاشقش شدم. یعنی نبافم داغش به دلم می مونه  یکی بیاد منو پرت کنه بیرون چقدر نوشتم من امروز  اها یه چی دیگه: ندا باور کن کامنت نداشتم از توباور کن. بعد یه چیز دیگه از اونجایی که این جانب در طی یک عملیات انتحاری گند زدم به وبلاگم کلا آدرس هایی که داشتم رمزهایی که داشتم ازتون همه چی از کفم رفته خواهش میکنم واسم بذارید  تو رو خدا منو عضوی از خانواده خودتون بدونید. من بیچاره ام درکم کنید ترکم نکنید. رفتم باشه رفتــــــــــــــــــــم کم محلیش شد جرقه اش. الان عماد میاد میگه اینو از صفحه فیث بوق من دزدیده  راس میگه از صفحه اون کش رفتم [ در اوج بدبختی هم صادقم]  حالا شما تصور کن من صبح یه دونه اون کپسول گندهه   حالا این همه قرص به کنار شما فکر کن واسه خوردن این قرصا چقدر آب باید وارد بدن ِ من بدبخت بشه بعد چطور باید و چه موقع [ این چه موقعه خیلی مهمه] باید از بدن خارج بشه . شما الان یه راحیل رو در مقابل خود دارید که از شب تا خود صبح حدود شیش هفت بار هی میره ،هی میاد، هی میره، هی میاد. البته دیگه خسته شدم ایزیلایف بزرگسالان واسه همین وقتاست دیگه  دیشب احساس میکردم من اون نهنگی هستم که پدر ژپتو وارد شکمش شده بود یعنی همون قدر آب تو شکمم بود راه میرفتم قشنگ موجشون رو احساس میکردم. تازه دیگه صب صدای ناخدا ها رو میشنیدم که داد میزدن داریم ساحل رو میبینیم نیست آب ها کمتر شده بود مثل اینکه چشمشون به خشکی خورده بود .............نخند فقط و فقط بخاطر این که  بوی ادکلنش رو با سلول های بدنت غورت بدی. نون پنیر و گردو با بوی ادکلن معشوقه ات بد رقم اشتها رو باز میکنه.  خدا به داد اونایی برسه که امروز توی استخر جلو چشمای من ظاهر میشن . از کله ی صبح اینجوری عاشقانه شروع شده خدا به دادم  برسه  ساعت  هفت و ده دقیقه ی صبح پانزدهمین آخرین ماه پاییز  دیشب حرف زدیم ، ولی خو دیگه اول به حال آدم گند میزنه بعد میاد یعنی همه چی رو درست کنه  یه ضرب المثل دیگه هم داریم که میگه [ نه تو پنچ دری خارم بکن نه تو مستراح ماچم بکن]  یعنی جلو مردم بهم ضد حال نزن قربون صدقه های توی خلوت هم بخوره توی فرق سرت ایشالا  معنیش دقیقا میشه همین  حاصل قدم زدن های شد این  می پوشمش احساس بابا نوئلی بهم دست میده  هرچی میخواید بیاید بهم بگید تا شب  یلدا بیام بذارم تو دمپایی هاتون  یه موزیک آرمش بخشه. زنگ خور گوشیم هم هس خعلی دوسش میدارم  میگه از دوچیز تعریف نکن به اولی هیچ کاری نداریم ولی دومی شوهره. اینقده
 من به شوهرم مطمئن بودم که وقتی دلم گرفته و بهش بگم من نیاز دارم بریم یه
 جا با هم قدم بزنیم من رو بر میداره میبره که خودم هم باورم شده بود اصلا 
این شوشو تنها فرشته ی ارسال شده واسه منه . ولی خو دیگه دیروز گند زده شده به این باور. یعنی
 شما راحیل رو تصور کن با موهای خرمایی که همچی مظلومانه موهاشو جمع کرده 
پشت سرش [این مدل مو فقط و فقط واسه مظلوم نمایی بیشتر میباشد] میشینه پشت 
میز و موقع ناهار خوردن هی آه های جیگر سوز میکشه که یعنی دلم گرفته بعد 
میگه بیا امروز بریم بیرون ...شوشو هم خیلی حق به جانب میگه: امروز نمیشه 
یه کار مهم دارم باید برم انجامش بدم اصلا این هفته وقت آزاد ندارم هفته ی 
بعد هر روز عصر میریم بیرون قبول؟ بعد دیگه  وقتی همه ی راههای اعتراض بسته میشه فقط همون قیافه ی مظلوم می مونه که کارساز نمیشه.  خلاصه میگذرد ویه ساعت بعد معلوم میشه آقا دقیقا با دوستاشون همون مدلی که من دوست داشتم بریم بیرون رفتن بیرووووون....... اون ضرب المثل اینه: به ک.ون بچه و دهن مرد نمیشه اطمینان کرد.  دیدین مادرا وقتی بچه کوچیک دارن هی میگن بچه ما شب ادراری نداره شب ادراری نداره  بعد بچه شون میذاره وقتی اینا رفتن مهمونی خونه مهمونه گند میزنه به زندگی صاحب خونه  واسه
 مردا هم هی میشینن میگن شوهرای ما هی قربون صدقه مون میرن و فلان حرف و 
میزنن یهویی همون مرده جلوی همه همچی دعوا راه میندازه و حرفای گنده بارشون
 میکنه که دهن همه باز می مونه. این ضرب المثله واسه این موقعه هاست  این منم  یعنی در همین حد هی ورزش میکنم و به خودم روحیه میدم که من خوش هیکل شدم. هرچند بعد ورزش مثل خر میشینم عر میزنم از زانو درد ولی خو دیگه بکشم و خوشکلم کن. البته ورزشهای سبک انجام میدم. در حد حرکت انگشتان دست و پا مثلا بلند کردن قاشق غذا و اینا چون دکتر تا 6 ماه ممنوع الورزش کردن منو. بعدش هم دیگه توی وبلاگ خواهری خوندین دیگه واسم شیرینی آورد و خدا رو شکر آشتی کنون صورت گرفت. فقط خواهر عزیز تر از جانم الهی فدایت شوم تورو خدا بیا و هفته ای دو سه بار با من دعوا کن و بعد هی آشتی کنان راه بنداز برو واسم شیرینی بخر. بعدش هم خواستی شیرینی بخری از اون مدل شیرینی کاملا بستهه که وسطش نشاسته داشت بخر لطفا چون واقعا واقعا خوشمزه بود. من به قربان تو بروم الهی. [ مدیونی فکر کنی بخاطر شیرینی بود فقط عشق خواهرانه به پایت ریختم] تماس فرت  خودم را زیبا کردهام به خاطر بسپار برده نباش! تا جایی پیرو جامعه باش که احساس می کنی لازم است، اما همواره حاکم بر سرنوشت خود باش. همیشه ما انتظار داریم "" مادرمون"" برامون مادری کنه  بدونه که دخترش دلش گرفته ،یه عالمه حرف داره،خواسته داره. اونه که باید خواسته هامونو برآورده کنه و به حرفامون گوش کنه. چرا یک بار، فقط یک بار ما برای ""مادر""مون مادری نکنیم؟ آنها هم دلشون میخواد یکی باشه فقط و فقط به حرفشون گوش بده هیچ خواسته ی دیگه ای ندارن تا دیر نشده فقط یه بار این لذت رو بهشون هدیه کنیم خواهشا................ دیروز در یک حرکت غیر منتظره همه زندگیم رو ری استارت کردم.  یعنی کوبیدم روی دکمه ی ری استارت هاااااااااااااا همش هم تقصیر این خواهر کوچیکه ی ورپریده شد.  خونه مامان بودم که اسمس ی دعوامون شد. بعد وقتی حرفش رو زد که برداشت خودش بود زرت گوشیش رو خاموش کرد. اصلا نذاشت من واسش توضیح بدم که چی شده. دیگه نه تلفن خونه شون رو جواب داد نه اسمس واسش میرفت نه چیزی. دیگه منم قاطی کردم. آمدم خونه اصلا همه زندگی که منتهی میشد به فک و فامیل رو از بین بردم. تنها چیزی که از دستم در رفت و موند این وبلاگه بود و اکانت فیس بوک راحیلم. وگرنه اکانت اصلی فیس بوکم که همه فک و فامیلم داشت رو هم پوکوندم  ای تو روحت خواااااااهر میخواستم سیم کارتم رو هم بشکنم که دلم نیومد. صحبتای شوشو. اسمس چند تا از دوستا بعد صبح که با خودِ خنگولش تلفنی صحبت کردم خیلی آرومم کرد. بعدش هم وقتی من دارم درست رفتار میکنم و حرف حق رو میزنم چرا باید از دست اونایی که از حرف من خوششون نمیاد فرار کنم؟ بازم تو روحت خواهر یه خورده به اعصابت مسلط باش اینقدر با اعصاب و روح روان بقیه بازی نکن خووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو
           

 تمام دلتنگى ام را
 مو به مو گوش مى كند
 هر از چند گاهى خانه نباش
 تا سير درد دل كنيم!
 
 (بهرنگ قاسمى)
           





           
 
 خودکار هم قطره قطره گریه می کند
 
 از این همه اندوهی که به دلم گذاشتی!!
           


           

           
           
 
 به سیگارم
 
 و به چشمان تو
 
 و به آرامشی که از آغوش تو می گیرم
 
 ایمـــــان دارم...
 
 
 "" حمیدرضا هندی""
           
 
 
Ɔσитιиʋɛ
           
![]()
           
تا به حال کسی
تو را با چشم هاش نفس کشیده؟
آنقدر نگاهت می کنم
که نفس هام
به شماره بیفتد
جوری که از خودت فرار کنی
و جایی جز آغوش من
نداشته باشی.
عباس معروفی
           

           

           

           
 رو میخورم با یه قرص ، ظهر یه کپسول میخورم،شب هم که الهی قربونش برم یه قرص و کپسول باهم واسه زانوم. سه مدل قرص هم واسه عوارض جانبی این قرص و کپسوله .بعد اخر سر هم قرص آهن و اینا. 
           
گزارش سازمان هواشناسی
 هرچه میخواهد باشد
 پس از تو
 هوا
 پس است!
 
 مژگان عباسلو
           

           
           


           
  آراسته همانطور که دوست داشتی 
 خواهی آمد 
 
 غرق بوسهام خواهی کرد 
  غرق  بوسه خواهم شد 
 و من مثل هیچوقتها 
 هیچ اعتراضی نخواهم کرد  
 چقدر امروز  ... همه چیز ... مثلِ  آنوقتها شده که  ... هنوز  ... هیچ  ... اتفاقی  ... نیفتاده بود   
هی میام همه احساسم و اینجا مینویسم ولی بک اسپیس همه شون رو پاک می کنه.
شاید باید همه حرفای امشب بره توی دفتر خاطراتم.
شاید همه این دلتنگی ها باید بمونه واسه خودم. 
بمونه واسه خودم.
واسه خودم.
خودم.
           

           
           
|  Sara  | 
