ماماني عاشق
از من است این غم که بر جان من است...دیگر این خودکرده را تدبیرنیست
صبح کله ی سحر [ 8:30] آرزو تماس گرفت که پاشو تنبل همه آبجی ها دارن میان خونه ما تو هم بیا. خلاصه با کلی ناز و عشوه از تخت دل کندم و صبحونه هم رفتیم خونه آرزو اینا... همین که از در خونه ی آرزو وارد شدم چشمم که به آرزو خورد دستم رو دلم بود میخندیدم بس که این بشر چشماش شبیه قورباغه شده بود بهش میگم ای جوووووونم وزغ چی شدی؟ میگه حساسیته ..ولی خو عجب حساسیت باحالی بود چشاش همچی ورقـُلـُنبیده شده بود :))) خلاصه صبحونه رو که خوردیم گفتم :بابا جان خونه شما آپارتمانیه و واسه گردهمایی ما آپاچی ها به درد نمیخوره شوشوی من امروز اضافه کاره و تا 6 نداریمش پاشید بریم خونه ی ما. خلاصه که همه بندو بساط رو جمع کردیم و آمدیم خونه ما. نزدیک بودن خونه این مزیتهارو داره. :) دور همی اینقدر زدیم و رقصیدیم و گفتیم و خندیدیم که فکر کنم تا شیش هفته افسردگی نیاد سراغم. البته حالا قرار شده یه روز دیگه یه تولد سوری بگیریم و کیک تولد بخریم باز جمع بشیم خونه ی ما بزن و برقص :) سرخوش هم خودتونید ما چارتا داداشیم مثل مدادتراشیم هرجا میریم نمی شاشیم اینم مدرک جرم. یعنی سرخوش بازیمون در این عکس مشخصه..شمع و عود و ..... گردهمایی چهار خواهر مهربون و دوست داشتنی :) راحیلی نوشت : یعنی واقعا افتخار میکنم به وجود افرادی [آقایونی] که با دیدن یه شعر یا یه عکس توی وبلاگ در مورد شخصیت طرف قضاوت میکنند. تو رو خدا یه خورده با دید باز به این مسائل نگاه کنید. به خدا هر زنی میاد وبلاگ مینویسه واسه این نیست که توی وبلاگش بده و بره. طرف داره با نوشتن خودشو آروم میکنه. شعور هم خوب چیزیه به خدا. نمیذارید دهن آدم بسته بمونه و ادب رو رعایت کنه .....
بعد امروز به پول نیاز داشت و توی کارتهاش به اون اندازه پول نبود کارت منو برد اگه بدونی بعد از این که اسمس برداشت پول به دستم رسید چقدر چرت و پرت بهش گفتم. البته اون به شوخی برداشت ولی خوووووووووووو من به جدی میگفتم. کلا آدم بی جنبه ای هستم.:) بهش میگم میدونی من با چه خون ِ دلی این پولها رو جمع کردم؟ میگه الهی بمیره برات یعنی رفتی توی آفتاب ظهر تابستون بیل زدی این دستمزد اون عرق ریختنهاست؟ میگم برو قدر نشناس باید همه پولهات رو خرج قر و فر خودم میکردم تا قدرمو بیشتر بدونی. میگه حالا چی شده؟ مگه من بهت حرفی زدم. میگم نه حرف نزدی ولی همین که اسمس برداشت پول از حسابم آمد کارد به جیگرم زدی. میگه حالا میفهمی چه دردی داره وقتی اسمس برداشت پول واسه منم میاد.... تهدیدش کردم یا خودش با زبون خوش میره واسه حسابهای خودش هم شماره موبایل منو میده یا خودم کارد میزارم پشت گردنش به زور میبرمش بانک تا شماره منو بده. اصلا چه معنی داره وقتی زن از حساب پول برداشت میکنه شوهرش متوجه بشه هاااااااااا؟ راحیلی نوشت: لعنت به پیشرفت تکنولوژی حالا این اسمس بانک چی بود راه انداختین دیگه؟
این روزها تا پام میرسه توی حیاط خونه مامان اولین جایی که میرم جلوی درخت ازگیل توی حیاطه. خوب همه شونو بررسی میکنم ببینم چقدر زرد شدن و قابل خوردن هستند یا نه؟
چرا اینطوری میلرزی؟ چرا یخ کردی؟ حالا چرا گریه میکنی. اون لرزش اون صدای افنجار فقط واسه چند ثانیه بود ،ولی اثرات به روح و روانمون واسه یه عمره. همه اهالی محل نیم ساعت توی کوچه بودن. چراغ همه خونه ها روشن بود. من و پسری توی سالن دست همو گرفته بودیم از دریچه صدای همسایه هارو گوش میدادیم. خواهر شوشو تماس گرفت از سلامتمون با خبر بشه ،میگفت سمت اونا یه ریز صدای آژیر آمبولانس میاد نگران شده و با همه تماس گرفته. با همه این اتفاق ها شوشو حتی از جاش یه میلیمتر هم تکون نخورد بهش میگم مرد بیا به من بچه ات روحیه بده. میگه: نترسید.آخر همه این اتفاقها مرگه که اونم حقه. ولی واقعا مردن با ترس خیلی وحشتناکه. خدایا خودت رحم کن. زلزله ی نصف شب خیلی وحشتناکه خیلی. از ساعت سه و ده دقیقه که زلزله آمد یه ترس بزرگ همه وجودمو گرفته..خدا کنه خونه ای روی سر صاحب خونه ای خراب نشده باشه چون خیلی در آوره. راحیل شجاع که از ترس ساعت 5:30 صبح داره پست میذاره.
شما جادوگر شهر ِ اوز رو میشناسید؟ از اون جادوگره، ابروهای خوشکلش به من رسیده. یعنی در این حد وضع ابروهام به هم ریخته است. اصلا حوصله ی این که بلند شم برم آرایشگاه رو ندارم. لازم به ذکره که آرایشگاه دقیقا دیوار به دیوار خونه مونه ... دیشب در یک اقدام انتحاری تنهایی رفتم یکی از اقلامی که واسه خونه نیاز بود رو خریدم و بعد از خرید کردنم با شوشو تماس گرفتم که فلان چیز رو خریدم بیا ببریم خونه..... هیچی نگفت در سکوت مطلق آمد منو آورد خونه و بعدش هم بازم هیچی نگفت و یعنی این هیچی نگفتنه از صدتا فوش خار مار بدتر بودا ولی خوووووووووووووووووووووووو بذار اصلا هیچی نگه مهم اینه که من خرید کردم و از کار خودم بسیار خورسندم. واسه خونه ننه ام که خرید نکردم واسه زیبایی خونه خودش خرید کردم تازه باید کلی هم ازم تشکر کنه. راحیلی نوشتِ مهم: بعد اینایی که گفته بودن اگه مرد بودن اصلا ازدواج نمیکردن..چرا آخه؟ الان ما زنها داریم رفتارهای خودمون رو زیر سوال میبریم. شما که در حال حاظر زن هستی چرا اگه مرد میشدی ازدواج نمیکردی؟ واقعا واسم جای تعجب و سوال داشت. اصلا من خیلی کنجکاوم جواب بدید لطفا..... دیشب نشستیم داریم از یکی از شبکه های خاک برسرش کنند کصافط آشگال عبضی ماه* واره یه فیلم کوتاه ایرانی میبینیم. یه سوالشون خیلی به دلم نشست و منم از شووری پرسیدم بهش میگم خو تو اگه زن بودی چه کارهایی انجام میدادی که الان نمیتونی انجام بدی؟ یه عالمه جواب ِ زن نمونه بودن تحویلم داد و مطمئنم نصفش دروغ بود.. اینارو میگفت که من اونجوری باش برخورد کنم :) بعد از من پرسید تو مرد بودی چیکار میکردی؟ منم اولش آمدم از معیارهایی که از یه مرد انتظار دارم بگم ولی خو دیدم خیلی لوس میشه گفتم من اگه مرد بودم ،همه عشق و حالی رو تجربه میکردم اونم در حد اعلا :) خوب دیگه با این جوابهایی که دادیم آقا به این نتیجه رسید که زن میشد یه زن نمونه بود و من مرد میشدم یه مرد فاسد بودم :] ولی خو خودم میدونم مرد هم میشدم از این مرد زن ذلیل های عاشق سینه چاک بودم که زنم رو خوشبخت میکردم. اصلا باید برم تغییر جنسیت بدم یه زن رو خوشبخت کنم بقیه حسرت بخورن راحیلی نوشت :حالا شماها بگید ببینم اگه جنس مخالف خودتون بودید چه کارهایی رو تجربه میکردید؟
چندین ماهه که چندتا وسایل گنده واسه خونه نیاز داریم. هر روز دارم تو گوش شوشو وز وز میکنم که اینا رو میخوایم بیا بریم بخریم. اونم هی وعده ی سر خرمن میده. دیگه دیروز اینقدر عصبانی شدم که رفتم از بانک پول گرفتم و گفتم خودم یه (شیر مرد) م اصلا هم به تو نیاز ندارم خودم تنها میرم میخرم. دیروز واسه ماست مالی آمد بیرون واسه خرید ولی خووووووووووووو هر چی دیدیم گفت اینجاش کجه اونجاش کجه. یعنی دیگه وسط ِ خیابون میخواستم خودمو پرت کنم جلو اتوبوس خط واحد که مطمئن بشم له میشم و جون سالم به در نمیبرم. ولی خو هی نفس عمیق کشیدم و تا ده شمردم و ارامش رو حفظ کردم. امروز صبح هم همون پروسه ی خرید مدل دیروز تکرار شد. ولی خو دیگه من طاقتم طاق شد و نتونستم حرف نزنم. یعنی اگه خودم پشت رول بودم مطمئنن با ماشین میرفتم زیر تریلی تا دوتامون از بین بریم و دنیا از دستمون یه نفس راحت بکشه. ولی خو اقای خونسرد داشت رانندگی میکرد و در آرامش کامل از همه هدیه های که واسش خریده بودم انتقاد میکرد. منو میگی دیگه کاردم میزدی خونم در نمی آمد.فکر کن حتی از گوشی که پارسال واسه روز مرد واسش خریدم هم ایراد گرفت و گفت تو رفتی واسه من یه گوشی بی قابلیت خریدی و یه عالمه چرت و پرت. تنها کاری که از دستم بر آمد این بود که به جون پسری واسش قسم بخورم که تا نفس میکشم هیچ وقت هیچ هدیه ای واسش نگیرم. راحیلی نوشت 1: اینم دستور تهیه ی کیک یخچالی دیروز درست کردم ولی خو من پودر زلاتین کم زدم موادی که میریزی وسط بسکوئیت ها خودشو نگرفت پودر ژلاتینش بیشتر بشه مهم نیست راحیلی نوشت 2: سیانور لازم شدم اصلا. راحیلی نوشت 3: موزیک این متن این پست از اول تا آخرش شد [ ولی خو] مجبورید تحمل کنید میفهمید مجبورید
دیروز عصر نشستیم داریم یه برنامه میبینیم در مورد روابط جن*سی که باید با عشق باشه و از این حرفا. بعد کارشناسه میگه بجز انسان ها ،دلفین ها و میمونها هم روابط جن*سی شون بر پایه ی عشق و ناز و نوازشه. بهش میگم دلفین هم نشدیم یه خورده زیر آبی واسه هم لاو بترکونیم. میگه حالا میبرمت کنار دریا برو زیر آب لاو بترکون. میگم: ز ِ پــِلــِشک خیلی زرنگی،برم توی دریا که جنازم رو از آب بگیری؟ مگه من شنا بلدم؟ بعد دیگه تصمیم گرفتم حتما حتما حتما برم کلاس شنا دیگه دیشب بیرون بودیم دیدم یه جا نوشته عینک شنای طبی هم داره. رفتم سوال کردم و قرار شد برم بخرم. خلاصه که هی من میگم برنامه های تی وی باعث خرج تراشی واسه خانواده میشه باور نمیکنید. راحیلی نوشت 1 : یه خورده ذهن های داغونتون رو به راه راست هدایت کنید منظورم فقط همون لاو ترکوندن زیر آب بود نه کارهای + دار. والا به خدا (فقط برای جلوگیری از گذاشتن کامنتهای بی ربط بود این قسمت) اون برنامه رو هم شبکه ی 2 خودمون پخش کرد راحیلی نوشت 2: اینم فقط برای یه خورده قر دادن. من که باهاش قر دادم حالا دیگه شماها رو نمیدونم
یه دو ساعتی میشه که من این شکلی شدم و این اولین متنی ه که امروز نوشته میشه و میزنم به دیوار. :) مداد شمعی ندارم ولی خوووو ماژیک که دارم اصلا شاید با خودکار نوشتمش ..... این روزها کلا حس ِنفرت از خود دارم. خیلی گوشه گیر شدم دیروز یه عالمه خودمو دعوا کردم وهی به خودم فـُش دادم که پاشو از خونه برو بیرون ولی خو نمیذاره برم بیرون. :) [گشادی رو میگم اون نمیذاره برم بیرون] بعد پسری دیگه از فردا تعطیل میشه مدرسشون تا روز امتحانات واقعا چه گلی به سر بگیرم من. حالا هی از وقتی از خواب بیدار میشه یه ریز میخواد بگه : ننه حوصله ام سر رفت. ننه زود غذا رو آماده کن گرسنه ام. ننه ....................... دیروز واسه چاپلوسی واسه شوشو غذای سیر دار* درست کردم که یعنی خیلی خر کیف بشه بیاد منت کشی ولی خووووووووووووووووووووو زهی خیال باطل. دیشب تا 3 نیمه شب کتاب میخوندم پسر همسایه روبرویی هم سنتور میزد و میخوند کلا حال و هوایی بود معرکه. این شبها که پسرهمسایه میخونه دلم میخواد وقتی خوندنش تموم شد سرم رو از پنجره ببرم بیرون و داد بزنم خیلی صدات دلنشینه عاشق صدات شدم... *:متنفرم از پیاز و سیر ولی بخاطر اون یه وقتهایی غذای پر از سیر درست میکنم ترانه ی امروزم قلب ِ بی طاقت من
یک مدتی که می گذرد ... دارم به مادر و فرزندی که خانه ای را تمیز میکنند نگاه میکنم. مادر جارو را برداشته و پسر اب میریزد ...... گوش سپرده ام به مرور خاطرات مادر برای فرزندش. آرام آرام اشک میریزد و خاطرات را مرور میکند. در یک لحظه خودش را به سنگ قبر میرساند لبانش را می چسباند به سنگ و با احساس سنگ قبر را میبوسد. میگوید روزت مبارک مادر صبورم ،مادر دلسوزم، مادر زجر کشم. از فرزندش میخواهد بعد از مرگش حتی اگر وقت نکرد سری به قبرش بزند ولی حتما به مادربزرگش سر بزند. نمیدانم چقدر گذشته ولی وقتی به خود آمدم آنها رفته بودند و من مانده بودم و دلتنگی هایم برای مادرم. زیر آن باران کنار اموات نمیدانم ریختن آن اشکها آرامم کرد یا خواندن ( یس ) ....... هوای این روزها افسرده باشی پوستت را میکند. بس که ابر است و نم باران و به روایتی هوای دونفره. و هوا برای من حکم سم را دارد دارم پوست می اندازم در این هوا راحیلی نوشت 1: نشد این عکس را ببینم و قربان صدقه اش نروم. درونم را قلقلک داد با این انگشتهای فسقلی اش. راحیلی نوشت 2: امروز زیادی نوشتم میدانم ولی فقط نوشتن ارامم میکند. :) راحیلی نوشت 3: به من نگاه کن ببین به عشق ِ تو چه میکنم......
دلتنگی یعنی تو هر روز با منی خدا بخواد دیگه امروز ثبت نام موقت مدرسه تموم شد و باید منتظر بمونیم امتحان بدن نتیجه اش بیاد بعد بریم واسه ثبت نام واقعی . خدا کار هیچ بنده ایش رو به ادارات دولتی ایران نندازه چون واقعا اعصاب خورد شدنه. (الهی آمین) بعد از اونجایی که بنده یه عروس نمونه و بسیار دوست داشتنی هستم وقتی کارهای ثبت نام تموم شد رفتم خونه مامان شوشو و یه خورده کارهاش رو انجام دادم واسش غذا آماده کردم و به خونه رسیدم و برگشتم خونه خودمون. بخاطر این کار شوشو کلا غافلگیر شد. بعد دیگه یه خورده هی تشکر کرد و کلی هم به زبون خودش حرفای عاشقانه زد. بهش میگم خوووو تو که اینقدر رسمی داری تشکر میکنی یه خورده عاشقانه ترش کن.. میگه خانوم توی اداره ام. میگم: الان یعنی داری میگی عاشقمی دوستم داری و قربونم بری؟ میگه:خفه عزیزم سرم شلوغه... میگم :وای خدا نکنه بمیری من که کاری نکردم فقط رفتم خونه مامانت بهش سر زدم. میگه: خو برو به کارهات برس خودمون بی ناهار نمونیم. میگم: اااا این حرفا چیه میزنی عزیزم ....واقعا تو از من راضی هستی...ولی من ازت راضی نیستم. میگه: بس که بی لیاقتی ،حالا که یه همای سعادت نشسته روی بومت هی بپرونش. عمرا دسته گلی مث من پیدا میکردی.. میگم: هاااااااااااا پای قربون صدقه میرسه اداره ای نمیتونی حرف بزنی به تعریف از خود میرسه زبونت باز میشه ...یالا بوگو چندتا دوستم داری. بگذریم که گوشی رو دَنگ قط کرد ولی خو اسمسی تا تونستم فحشش دادم. ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ معرفی میکنم : دوستان محمدی ِ من ، محمدی ِ من دوستان اینا رو دیشب واسم گرفته .... میگم باید واسم یاس رازقی هم بگیری میگه توی گلدون نمیشه نگهش داری .... دلم یاس رازقی میخواد خوووووووووووووووووو خودم را میزنم به خیابانهای یه وقتایی خدا با فرستادن یه نشونه ی کوچک بهت نشون میده که هواتو داره و همیشه کنارته. بهت نشون میده که همه افکارت اشتباهه و اونی که داری کنارش زندگی میکنی هنوز هم بهترینه، هنوزم عاشق ترینه،هنوز هم ..... ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ برعکس ِ وقتایی که عصبی هستم و سکوت مطلق درمون ِ دردم ِ، وقتایی که دلتنگم و دلگیر فقط باید حرف بزنم ،اینم تجربه بهم ثابت کرده با هرکی درد ِ دل نکنم و فقط میتونم با شوشو صحبت کنم یعنی حرفم میزنماااا اونم یه ریز. دیشب خیلی دلگیر بودم این دلگیری طوری بود که جلو تی وی افتادم و همه سریالهای جم رو تا تهش دیدم. بعد دیگه آمدم توی اتاق شروع کردم به کتاب خوندن. یه لحظه احساس کردم از توی حیاط داره صدای راه رفتن یه نفر میاد. سکته رو زدم فقط بلند داد میزدم شوشو تویی؟؟؟ بعد از چند لحظه که تونستم به ترسم مسلط بشم فوری رفتم در ورودی ساختمون رو قفل کردم و فوری باشوشو تماس گرفتم که بیاد خونه. اونم هی گفت چیزی شده؟ گفتم نه بابا فقط نگران شدم تا الان نیومدی. یعنی هنوز پنج دقیقه از تماسم نگذشته بود که شوشو توی خونه بود.... خودم دهنم باز مونده بود از این سرعت عملش. تا در ِ پارکینگ رو باز کنه ماشین رو بیاره توی پارکینگ من همینجوری جلوی در سالن منتظرش ایستادم و تا پاش رو گذاشت توی حیاط منو دید که باز پرسید چیزی شده؟ خلاصه که از وقتی رسید یه ریز واسش حرف زدم. هرچند حرفایی که توی دلم بود رو نمیتونستم واسش تعریف کنم هی راه رفتم و موضوع سریالهایی که دیده بودم رو واسش تعریف کردم . دقیق یک ساعت واسش فـَک زدم. تا این که به زبون آمد گفت :راحیل خوابت نمیاد؟ وقت خواب هنوز اون ترس توی وجودم بود دستش رو گرفتم میگه چرا تو اینقدر یخ کردی؟ دیگه جریان ترسم رو بهش گفتم برعکس همیشه به جای خندیدن فقط گفت راحیل خانوم حیاط همسایه چسبیده به حیاط ما خوب شاید یکی توی حیاط اونا راه میرفته چرا اینقدر ترسویی تو. بعدشم دیگه هیچی تا صبح دستش توی دستم بود . لوس ِ ننر ِ بی مزه هم خودتونید. راحیلی نوشت 1:خــــــــــــــــــــــــدایا خودت میدونی همه زندگیم خلاصه شده به بودنش پس واسم تندرست و شاد نگه اش دار، خدایا به منم یه عقل بده اینقدر اذیتش نکنم به اونم همراه با تندرستیش پول هم بده لطفا. راحیلی نوشت 2: اون پست هورومونیه اصلا از زبون من نبود از طرف ِ هورمونها بود پس جدی نگیرید شماها :) راحیلی نوشت 3: خــــــــــــــــــــــــدایــــــــــــــــــــــــــــــــــا عاشقتم هواشو داشته باشه ..آفرین خدای خوبم. این زندگی هرجاش غمه بی تو ،،،این از صبح داره توی خونه پخش میشه بعد من پریشبا هنوز توی همون مود ِ مورد نظر زندگی میکردم که رسیدم به این سایت این برنامه خیلی سرخوشانه اولش مگسش رو دانلود کردم خیلی باحال بود همچی این مگسها با مزه روی دکستاپ راه میرفتن بعد همینجوری هوس کردم سوسکش رو دانلود کنم. وقتی سوسکه آمد کلا فضای دکستاپ تبدیل شد به توالت قدیمی خونه ننه بزرگم. از اون شب کلا میترسم کامپیوتر رو روشن کنم خیلی چندش شده. راحیلی نوشت 1: هرگونه فحشی به نویسنده این پست میرسد به روح و روان فرستنده ی کامنت. مجبور نبودی بری دانلود کنی برنامه اش رو. راحیلی نوشت 2: این چند روزه اینقدر پرشین بلاگ رو بخاطر قاطی کردنش فحش دادیم که مدیر بلگفا هم تنش به خارش افتاد و داره بلگفا رو انگولک میکنه که ما فحش بدیم. راحیلی نوشت 3: یه موزیک هم گذاشتما بگید ببینم توی صفحه روئیت میشه یا نه؟
دیروز دیگه وقتی شوشو آمد خونه فکرمون رو روی هم ریختیم و آخر سر رفتیم اینو واسه مامان خریدیم. چند دقیقه بعدش آرزوی سحر خیز تماس گرفت و فهمیدم نه واقعا تلفن داره خودکشی میکنه. جوابشو دادم گفت : زن داداشه باهاش تماس گرفته و گفته امروز ساعت 6 عصر همه بریم خونه مامان ،چون امروز تولد مامان جونمه این زن داداش چاپلوس میخواد واسه مامان کیک تولد بخره و بیاره میخواد دور هم باشیم. خلاصه یه خورده با خواهر کوچیکه قربون صدقه ی این زن داداش مارموز و چاپلوس رفتیم . حالااااااااااا از صب دارم فکر میکنم واسه تولد مامانه چی بخرم؟ خو چند روز دیگه ام روز ننه است ای تو روح اول تا آخرت زن داداش مهربون و .... حالا من واسه امشب چی بپوشم؟ چی بخرم؟ نـــنـــه تولدت مبارک
اولین بار تا مرگ حافظ ایمانی با این موزیک همه کارهای خونه رو انجام بدی
Ɔσитιиʋɛ
یه پست ِ تبلیغاتی میخوام بذارم.
یه دوست فوق العاده خوب و مهربون و به معنای واقعی دوستاااا نه از این دوست یه روز دوروزه ها ...
که از وبلاگ نویسهای قدیمیه به زبان هنری تر خاک صحنه ی وبلاگ نویسی خورده باز به جمع وبلاگ نویس ها برگشته ...
فقط خواستم بیشتر باهاش آشنا بشید همین
هروقت حوصله داشته باشم
آرش عزیز

دو روزه حتی حس ِ نفس کشیدن هم ندارم چه برسه به غذا درست کردن.
دیروز واسه ناهار غذایی آماده کردم که همه حالشون به هم خورد. برنج شله ، خورشت بد مزه ، سوپ جو صفت و بدون ذوره ای لعاب.
دیگه شوشو گفت مثل این که انرژی آشپزیت ته کشیده میخوای سه چهار روز املت و نیمرو بده بخوریم تا انرژیت برگرده.
تا این حد کسل شدم اااا
لپ تاپم رو از دست دادم شاید عزادار اونم، هرچند تا چند وقت دیگه باز یکی دیگه به دست میارم ولی خوووو الان فاز افسردگیه :) البته هورمونها بی پدر مادر خواهر برادر هم بی تاثیر نیستند.
یه خورده انرژی مثبت ارسال کنید راحیل ببینه :)
آها راستی شکلات خرمایی که درست کردم یادتونه؟؟؟ همون روز ننه بابام آمدن خونه مون خوردن و عاشقش شدن. یعنی ننه ام اجازه نداد یه روز از خوردنش بگذره فوری رفت خونه شون وسایلش رو آماده کرد و با راحیل کوزت تماس گرفت و راحیل فداکار رفت واسه خونه ننه اش هم شکلات درست کرد.
همچی راحیل فداکاری هستم من. قربونش برم
موزیک معرفی شده بسیار بر دلمان نشسته
این هم موزیک ِفوتو شعر بالا


نت زده شدم. یعنی اصلا حس نوشتن ندارم. حس کتاب خوندن ندارم.
همش دوست دارم بشینم فیلم و سریال ببینم. یعنی در این حد به دیدن سریال رو آوردم که دیشب رفتم یه سریال کره ای گرفتم بشینم ببینم. اصلا از سریالهای کره ای خوشم نمیاد ولی خو واسه رفع بیکاری گرفتم. خواهشا یه چندتا سریال خوب خارجی معرفی کنید برم بگیرم ببینم.
یکی دیگه از علایق این روزهام هم مدل به مدل آشپزی کردنه.
یعنی میزنم همه مدل غذارو قاطی پاتی درست می کنم و ذوق میکنم از خوردنشون. خدایا منو لاغر کن ولی بذار هرچی دلم میخواد بخورم.
اون روز دیدم یه کارتن خرما توی یخچال داریم همانند یک زن کدبانو برداشتم خرماهارو بی هسته کردم وسطشون مغز گردو گذاشتم. و گردالی کردم.
اول خواستم توی کنجد و پودر نارگیل بغلطونم استفاده کنیم ولی بعدش زد به سرم برم شکلات تخته ای بگیرم و آب کنم و خرما گردالی هارو توی شکلات بغلطونم.
اینقده خوشمزه شد که نگوووووووووووووو . ولی خو شوشو هی گفت چرا نذاشتی همونجوری طبیعی باشه و سالم.
گفتم خو تو نخور مگه مجبورت کردم. ولی بیشتر از همه خودش خورد ازش.
البته فقط چندتا دونه اش رو اینجوری کردم چون شکلات تنها خیلی غلیظ میشه و راحت روی خرماها نمیشینه باید یه خورده خامه بزنم به شکلاته تا رون تر بشه و بقیه ی خرماها رو بزارم توی اونا 
اینم اون چندتا دونه ای که توی شکلات غلطوندم 
التماس نوشت: خدایا من میخورم تو چاقم نکن التماست میکنم
این، این، این همش یه دونه است چون عاشقشم خیلی تاکید کردم بهش :)

رفته اداره هر از نیم ساعت تماس میگیره میگه: حالا فهمیدی واسه ناهار چی آماده کنی؟
میگم خوب نظر بده. میگه نظری ندارم.
غذا رو آماده کردم تماس گرفته میگی چی شد؟چیکار کردی واسه ناهار.
میگم یه چیزی آماده کردم گرسنه نمی مونی.
میگه به خودت زحمت نمیدادی از بیرون یه چیزی میگرفتم میومدم.
میگم خو چرا همون صبح نگفتی من غذا درست نکنم؟
میگه میخواستم کدبانو گریت رو بسنجم. دسپخت تو یه چیز دیگه است.
میگم بسه گوشام دراز شد
راحیلی نوشت: از مردها همه چیز رو بگیر ولی یه روز ظهر اونا رو گرسنه نذار
من که لذت بردم از شنیدنش
Ɔσитιиʋɛ
حرفهايم آنقدر شيرين است
كه فكر مي كنم
در دهان من
تو لب وا كرده اي !
------- ناصر رعيت نواز
یه عالمه حس ِ خوب دارم بازم نمیتونم بروز بدم .
امروز شوشو میگه راحیل واسه اواسط خرداد میخوان ما رو ببرن مشهد.
با ذوق میگم خو واسه چند روز؟
میگه فکر کنم پنج روز.
میگم آخی حیف شد نمیشه از الان ببرنتون اواسط خرداد برتون گردونند؟
من این حرف رو به شوخی گفتم ولی چشمتون نبینه روز بد ،همچی به این آقا برخورد که نگو.
از بعد از این حرف هرچی باش حرف زدم اصلا محلم نذاشت حالا کی حال داره بره منت کشی.
یعنی اصلا این مردها جنبه ی شوخی هم ندارن به خدااااااااااااااا
Ɔσитιиʋɛ

صبح که بیدار شد بهش میگم: ننه امروز که خونه ای برو دوتا نون داغ بگیر بیار با پنیر گردو بزنیم به بدن.
نون رو خریده آمده داد میزنه : ننه سفره رو باز کن خیار هم بشور بذار کـِــر ِ* صبونه بزنیم به بدن.
تا آمدم غر بزنم که درست صحبت کنه میگه با اون چشای شهلات منو نخور خودت سر شوخی رو باز کردی جنبه داشته باش
راحیلی نوشت1: دیگه دیشب کلی حرف زدیم ،البته حرف زدم ، بعد وقتی دیدم فقط شنونده است بهش میگم: چته چرا حرف نمیزنی؟
میگه دهنم قفل شده، زبونم لال شده، تو حرف بزن ببینم چته واست دارو تجویز کنم.
گفتم قربون مرامت درد به من نده دارو نخواستم
*: کـِـر =کنار
Ɔσитιиʋɛ

بس که این ترانه رو گوش دادم و باش رقصیدم
فقط تو رو خدا شما این ترانه رو فردا صبح گوش کنید ،چون مث من هی شوورتون صداتون میزنه بعد شما هدفون گوشتونه و دارید باهاش همخونی میکنید و قر میدید متوجه نمیشید اونم فکر میکنه شما دارید کم محلی میکنید بهش.
البته حقشه
روی بی تفاوتی های تو
تو روزنامه ات را میخوانی / من در خوابم با دیگری تانگو میرقصم...
از خواب که بیدار شوم بی حسابیم
یک - یک به نفع روزمرگی
هومن شریفی
Ɔσитιиʋɛ
آدم توی زندگی خودش ته می کشد ...
و فقط به وساطتِ زندگی دیگران، زندگی می کند .....!!!
" کارلوس فوئنتس "
تنها کاری که می تونی بکنی اینه که گوشیت رو برداری یه اسمس با این مزمون (( تو روحت که حرف داره خفه ام میکنه و در این لحظه ازت متنفرم نمیتونم بات حرف بزنم )) واسش ارسال میکنی و میری توی تخت دراز میکشی.....
بعد خر ِ الاغ ِ نفهم ،حتی نمیاد بگه خو چه مرگته ، فقط از توی سالن داد میزنه : بازی به جاهای حساسش رسیده یه شب که آشتی بودیم میشینیم تا صب حرف میزنیم.
همین کارها باعث طولانی شدن قهر میشه دیگه،، ولی متاسفانه نمیفهمه چیکارش کنم :)))
با شنیدن این ترانه به آرامش برسی

بـی خـودم
بـی حضــورِ عشــق
ســخـت گریســـته ام
رغـبـتِ عجـیـبـی دارم به دیـوانــه شــدن
... رغبت عجیبی به بیراهه زدن
دوسـت دارم دسـتهایم را روی سـینهام
روی امـنتـرین جای بدنم بگذارم
و برای همیشـــه بخوابــم
خواب
خواب
خوابـی بـرایِ نـبــودن
نـبــــــــــــودن....
نیـکـی فـیـروزکـوهـی
تا عصر طاقت آوردم و روشن نکردم گوشی رو،، ولی وقتی روشن کردم سیل اسمس بود که سرا زیر شد. یه حس خوب همه وجودم رو گرفت با لب خندون همه رو خوندم و جواب دادم.
بعضی اسمس ها شادی رو به وجودم هدیه کرد چون میدونستم فرستنده ی اون متن حرفش رو واقعی زده که به دلم نشسته
واسه بعضیهاش هم داد زدم خفه شوووووو رنگین کمون.
مهستی داره میخونه: هیچکی از رفتن من غصه نخورد،
هیچکی با موندن ِ من شاد نشد.
داره واسه من میخونه. دلم میخواد برم و تا وقتی دلتنگم نشدن بر نگردم.
اینقدر نباشم تا غرورشون رو له کنند و بگن برگرد ...فقط همین برگرد میتونه آرومم کنه (برگرد) ی بدون هیچ حرف پر محبتی برای من میشه دنیایی از محبت.
راحیلی نوشت1: حاصل راه رفتن ِ زیر بارون ِ دیروز ،شعله ور شدن شعله های آتش عصبانیت دیروزم در امروز میباشد.
[ تب دارم در حد فر با حرارت 200 درجه ی سانتی گرادی]
راحیلی نوشت 2: این پست،،، برای این است که نویسنده فقط با نوشتن به آرامش میرسد شاید سر به نیست شود شاید هم ماندگار تا همیشه.
راحیلی نوشت 3: یکی بره پویا رو از جای من ببوسه چطور به دل من راه پیدا کرد و تونست حرف دل منو توی این ترانه بخونه آخه؟
دوستت دارم
حتی از دور . .
چقدر دور میشود رسیدن به تو
وقتی کنارت هستم و دلتنگتم ..
--
سیدمحمد مرکبیان
وقتی باید ثابت کنه دوستت داره سکوت میکنه
وقتی باید ثابت کنه تنها نیستی دستت رو رها میکنه
وقتی باید از روزت لذتت ببری زیر بارون از تنهاییت لذت میبری
وقتی باید لبهاش صورتت رو نوازش کنه بارون صورتت رو می شوره
وقتی خسته ای ،وقتی تنهایی ، وقتی پر اشکی اینو گوش کن
Ɔσитιиʋɛ
در منی
و من حتی گاهی با تو چندین خیابان را قدم میزنم
بعد که خسته شدم در کافهای مینشینم
و در قهوهی خیال تو
شیر میریزم
شکر میریزم
و تو را شیرین مینوشم
این کار هر روز من است
اما هیچ قهوه ای
تلخ تر از نبودنت نیست
حافظ ایمانی
دلش میخواد مداد شمعی سیاه و سبز و قرمز دست بگیره و تمام دیوارهای سفید اتاق خواب رو پر کنه از شعر های کوتاهِ شاعرانی که دوستشون داره.
این فکر بدجور توی سرم داره میدوه. حالا باید چندتا از اون خیلی خیلی خوشکلاش رو بردارم ببرم بدم واسم بزنن روی چوب بیام بزنم به دیوار اتاق خواب.
راستی کودک درونم دوست داره شبها توی یه تخت پر عروسک بخوابه. باید به اینم رسیدگی کنم.
دقیقا این ترانه ایه که باید روی فیلم زندگی من پخش بشه

شبهای
سیگارهای
هایهایِ منی که از خلأ پُر بود
همینطور برای خودم میخندم
همینطور برای خودش اشک میآید...
گروس عبدالملکیان
ــ ــ ــ ــ ــ
میگم این که بی منطقیه....
میگه خوب خانوم با منطق باید چیکار کنم که با منطق باشم؟ بذارم هر غلطی دلش خواست بکنه؟
میگم خوب بهش بگین کجای کارش اشتباهه تا از شماها دور نشه.
میگه ما خودمون میدونیم چطوری برخورد کنیم تو بجای این که همراهیش کنی نصیحتش کن.
چی بهش بگم؟ بهش بگم بذار برادرات جای تو تصمیم بگیرن و شوهر آینده ات رو انتخاب کنند این میشه نصیحت؟
Ɔσитιиʋɛ
و اضطراب
این آشنا ترین
مثل یک دیوانه
بر دربِ این خانه
... می کوبد
و می کوبد
و می کوبد..
نیکی فیروزکوهی
خوشحالم چون بالاخره سکوتم در برابر رفتارهاش جواب داد.
بعد از چند سال اولین چهارشنبه رو با آرامش بدون هیچ دلخوری گذروندیم.
یعنی از چارشنبه شب هی راه میرم هی هر مدلی بتونم واسش لاو میترکونم. میدونم حالا به خاظر این کارش اینقدر ادا در میارم تا متوجه بشه شنگولم و بزنه متلاشی کنه این شادی رو.
*#*#*#*#*#*#*
با پسری نشستیم داریم تی وی میبینیم.
میرسیم به یکی از شبکه های موزیک داره ترانه ی معین و قمیشی رو پخش میکنه میذارم بخونه و با همه احساسم باهاشون همخونی میکنم.
پسری میگه: مامان بزن یه شبکه دیگه دست بردار از سر این خواننده ها ...بابا یه جا بزن شاد بشیم. همیشه یا قمیشی گوش میدی ،یا معین ،یا رضا صادقی یا.........
مامان یه خورده به روز باش
وقتی موزیک تموم میشه میریم یه شبکه موزیک ِدیگه اینجا داره انریکه پخش میکنه. پسری داد میزنه اهااااااااااااا به این میگن موزیک. بذار گوش کنیم. بلند میشه یه خورده حرکات موزون هم در میاره و این دفعه اون باهاش همخونی میکنه
از رفتارهاش خنده ام میگیره ولی اصلا درکش نمیکنم
هیچ وقت نتونستم متولدین 68* به بعد رو درک کنم هیچ وقت.
*#*#*#*#*#*#*#*
وقتی اونی که به حمایتش دلخوشی تو رو می شکنه ،
دنیات رنگ بی تفاوتی میگیره
دنیات سرد میشه سرد ِ سرد
گوش دادن به این ترانه بستگی به حالت داره شاد باشی بهترین موزیکه غمگین باشی میتونی باهاش......
مرا طولانی تر / ببوس این گونه هایم را
... تو می روی و
من سر از تخم تنهایی در می آورم..
مرا فقط ببوس..
خاطره لب هایت که نباشد
حرف حساب چشم انتظاری
در سر تنهایی ام نمی رود..
حمید رضا هندی

اینم کیک تولد ننه ام که دست داداش و زن داداشی درد نکنه خریده بودن و جای همه خالی حسابی هم خوشمزه بود [نیشخند] 
...
...
*بعد اونایی که مرغ رو با قاشق چنگال ریش ریش میکنند یعنی ته ِ نظافت و با کلاسی هستند؟؟؟
لب هایت را که بوسیدم
فهمیدم
که مؤمنان
برای رودی از عسل
چطور شب زندهداری میکنند
حافظ ایمانے
میخواستم ببینم واسه مجری گری هم کلاس دارن یا نه متاسفانه اونی که باید باش صحبت کنیم سرش شلوغ بود و قرار شد یه روز دیگه برم.
حالا برم صحبت کنم ببینم اگه اونجا هم کلاس برگزار نمیکنند بهم آدرس بدن یه جا معتبر پسری رو ببرم اسم بنویسم . چون خیلی علاقه نشون میده که مجری گری رو ادامه بده.
بعد دیدم نوشته که کلاسهای فیلم نامه نویسی هم دارن و یهویی وسوسه شدم خودم هم برم توی این کلاسها شرکت کنم.
در موردش هم خیلی صحبت کردیم با طرف مربوطه ، ولی خوووو دیگه وقتی قیمتش رو فهمیدم گفتم چه کاریه من که دارم همین وبلاگ رو بدون هیچ کلاسی مینویسم بدون هیچ پول خرج کردنی همینو ادامه میدم
بعدش هم دیگه با آبجی کوچیکه رفتیم بیرون تا پاسی از ظهر پی ولگردی و خوش گذرونی بودیم.
ولی خوبیه این بیرون رفتنه این بود که همش پیاده روی بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حس ِ دلتنگی و این موزیک که ویران کننده ی روحه
تا زندگی
ما عاشقانه در همیم
این مردها اصلا جنبه ی محبت زیادی رو ندارن فوری وَهم برشون میداره که هاااا ما یه چیزی هستیم که این داره زیادی بهمون محبت میکنه و حتما خودش یه چیزی کم داره و یه جای کارش می لنگه.
همیشه یه جاهایی باید واسه این نرینه ها ناز و عشوه های خرکی آمد حتی اگه اهمیت ندن ولی میفهمن که نه خیر همه چیز به راحتی به دست نمیاد.
باور کنید رسیدگی و توجه بیش از اندازه اصلا عشق رو وارد هیچ رابطه ای نمیکنه. فقط باعث سواستفاده ی طرف از رابطه و محبت گذاشتن شما میشه
ایشون عشق بنده هستند ..خانوم قورباغه ی فیتنس کار. لبخند ملیحت تو حلقم ننه 
.
.
.
چای دم کردن در این قوری را آرزومندیم 
| Sara |

