ماماني عاشق
از من است این غم که بر جان من است...دیگر این خودکرده را تدبیرنیست
و اکنون باز دوباره باید تایپ کنم. توی روحت جفت پا، جناب مدیر بلگفای عقب افتاده روزهایی که بچه ها خونه هستند من زودتر از همیشه بیدار میشم و دیگه خوابم نمیبره. برعکس اونا می خوابن تا لنگ ظهر. صبح تنهایی از خونه زدم بیرون اولین کاری که کردم طلسم امسال رو شکوندم و اولین دسته گل نرگس رو واسه خودم خریدم. باش رفتم قدم زدم ،کلی انرژی مثبت جمع کردم و لذت بردم. موقع برگشتن پشت اولین چراغ قرمز راننده ماشین کناری توجه منو جلب کرد. آقاهه داشت به پهنای صورتش اشک میریخت ،با مشت هم محکم میکوبید روی فرمون ماشینش. همچی حال من دگرگون شد .هی دلم میخواست بپرم پایین ببینم چی شده؟ دلم میخواست یه جوری آرومش کنم. ولی خو مگه من فضول بودم. وقتی رفت من موندم و یه عالمه سوال بی جواب و حس های مزخرف. همش احساس میکردم این بخاطر عشق یه زن اینجوری اشک می ریخته. بعد دیگه افسردگی گرفتم در حد لالیگا .هی به خودم گفتم :راحیل بدبخت تو همین بیوفتی بمیری هیچ مردی واست به پهنای صورت اشک نمی ریزه چه برسه که با مشت به فرمون ماشینش هم بکوبه. [والا به خدا] بعد دیگه هیچی منو از افسردگی نمیتونه بیاره بیرون بجز این قورباغهه . هرکی میدونه کجا دارن بهم بگه و یک زن رو از افسردگی در بیاره. نیازمند یاری سبزتون هستم. هروقت نشستید پشت فرمون بخاطر من هم شده یه مشت به فرمون بزنید بیاید بهم بگید دلم رو شاد کنید [التماس]
| Sara |
