ماماني عاشق
از من است این غم که بر جان من است...دیگر این خودکرده را تدبیرنیست
"یکی باید باشد " مریم ملک دار وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست. چون نمیتواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد. با وحشتی از هر دست مردانگی ات را چند روز به من قرض بده بهترین دوست تو , زن توست و تو خوب می دانی که من مادرم فرشته است یه ضرب المثل هم داریم میفرماید :گوهی خوردم ز نادونی، خداوندا تو میدونی ... بعد الان من مصداق بارز این ضرب المثلم. دیشب قرار شد من شوشو رو ببرم بیرون. شاعت 11:30 از خونه زدیم بیرون. بعد هنوز خیلی راه نرفته بودیم که سر یه مسئله با شوشو دعوای خرکی کردیم. شوشو هم یعنی قهر کرد هی گفت بزن کنار من پیاده شم. بزن کنار من پیاده شم. منم ماشین رو نگه داشتم شوشو پیاده شد. بعد خودم تنهایی رفتم شهر گردی. بعد چون اون موقع ریده شده بود به حال روحیم دیگه احساس میکردم بدبخت ترین آدم روی زمینم. احساس میکردم یه زن بیچاره ام که اون موقع شب دارم تنها توی خیابونها میچرخم. ولی امروز صبح که از خواب بیدار شدم هی به خودم فوش دادم که خاک بر سرت خو دیشب که تنها بودی حداقل از چرخیدنت لذت میبردی. فقط خواستم به خدا بگم خداوندا گوه خوردم که نتونستم از دیشب استفاده کنم میشه امشب باز دوباره ماشین دست من باشه دعوامون بشه شوورم قهر کنه از ماشین پیاده شه من تنها برم بچرخم. [نیشخند] دیشب ماشین رو زده بودم کنار و توی عالم خودم سیر میکردم یهویی یه ماشینه آمد کنارم ایستاد والبته من متوجه نشدم چی میگه فقط یادمه دهنم رو باز کردم تا بخوره بهش فوش دادم که لا خواهر؟ لا مادر؟ لاخواهر مادر؟ بعد صبح یاد این حرکت غیر اخلاقیم افتاده بودم توی خونه خر غلط میزدم از خنده که من چه بی جنبه بازی در آوردم دیشب. خدایا امشب یه نیم نگاهی بهم بنداز دعوامون بنداز دوباره. قول میدم دیگه بی جنبه بازی در نیارم. بعد دیشب اینقدر دلم بستنی میخوات. الان پشیمون چرا دیگه نرفتم بستنی بخورم خووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو بعد از دیشب یه سوال همینجوری توی ذهنم داره میچرخه: خدایی این دختر خانومهایی که 12:30 یک شب با ماشینهاشون توی خیابون میچرخند هم مثل من با شورشون یا باباشون دعواشون شده؟ پس چرا روحیه ی اونا در حد بنز روبراهه ولی روحیه من در حد خر جفتک میندازه خووووو چند روزه به هر کاری دست میزنم میشه خرابکاری .یه روز نشده که غذام خوشمزه بشه. یا بی نمکه یا شوره ، یا سوخته یا زنده و نپخته است. دیروز با همه احتیاط مرغ رو آماده کردم و زیرش رو اینقدر کم کردم که خوب جا بیوفته و خوشمزه بشه یه وقت به خودم آمدم دیدم کلا شده مزغ دودی نزدیک امدن شوشو بود فوری پسره رو فرستادم رفت از بیرون مرغ سرخ شده گرفت آورد. واسه این که شوشو متوجه نشه خودم گوجه قاچ زدم گذاشتم سرخ شد بعد مرغ رو گذاشتم روی گوجه ها تا گرم بمونه گوجه هام برشته ی نزدیک به سوختن شد. خلاصه دچار عقده های حقارت شدم. هیچ کاریم از روی علاقه نیست واسه همین خراب میشه. قلی و قمر حسابی بزرگ شدن ،پر در آوردن . قلی خیلی وحشیه تا آدم میبینه بال میزنه و الفرار ولی قمر خیلی وابسته است. وقتی میرم توی حیاط کنار پاهامونه و همه ترسمون اینه که نکنه پامون بره روش و لهش کنیم. بخاطر هوای پر خاک شیراز حیاط شده بود پر شن ریزه جارو رو برداشتم برگ گلهای وسط حیاط رو جارو کردم سرویس بهداشتی توی حیاط رو شستم بعد آمدم جارو رو بذارم کنار تا حیاط بشورم یهویی دسته ی بلند جارو از روی دیوار لیز خورد مستقیم خورد فرق ِ سر (( قمر )) بیچاره یهویی بیهوش شد افتاد بال و پای راستش هم شل شد افتاد. وقتی تونست چشماش رو باز کنم دیدیم دیگه نمیتونه پای راستش رو حرکت بده. اینقدر از دیروز عصر عذاب وجدان دارم که نگو. الانم وقتی میبینم همونجوری که یه وری افتاده روی زمین باید آب و دون بخوره بیشتر اعصابم خورد میشه الانم همه بند و بساط حیاط شورون وسط حیاط مونده و اصلا جرات نمیکنم برم جمعش کنم. اینروزا فقط باید بشینم و ایـــــــــــــــــــــــنو گوش کنم.....
اگه من یه پست رمز دار گذاشته بودم و عنوانش زده بودم + هیجده بیشترین کسانی که رمز میخواستند آقایون بودن. بعد حالا یه سوال ازشون پرسیدم همه شون ناپدید شدن. همچی آقایونی داریم ما چند وقت پیش مامان یه دونه از اینا بهم داد بعد من اصلا نمیدونستم با این چیکار کنم خلاصه هنر خونم زد بالا و آمدم اینجوری بعد اینارو آماده کردم بعد اینجوریش کردم حالا فهمیدید من چقدر هنر مندم؟ بله شمع ریختم توش. حالا گذاشتم خنک بشه و بعد یه جای خوب واسشون پیدا کنم بذارمشون. بعد از اونجایی که من استاد شمع سازیم روزی که رفتم موادش رو بگیرم به فروشنده میگم: ببخشید خانوم میشه شمع بدید ؟ میگه شمع آماده ؟ گفتم نه خودم میخوام آماده کنم. میگه آها پارافین میخوای.... بعد میگم خانوم نخ وسطش رو هم بده. میگه فیتیله.... میگم خو اون آهنایی که نخه رو میگیره هم بده میگه فیتیله گیر.... بعدش دیگه بماند سر رنگ خریدنه چه درد سری داشت با من بنده خدا . الانم پشیمونم رنگ زرد خریدم باید قهوه ای میخریدم که به عنوان قهوه باشه.
این روزها تنت گرمی یک آغوش میخواهد
نسرین فخیمی
اگه یه وقت زد به سرتون که موهاتون رو فر ریز بزنید حتما قبلش بیاید پیش من و مشاوره بگیرید. یا مثلا از اینترنت در موردش تحقیق کنید و فوری نیاید بگید وای موهای من اینجوری شد اونجوری شد. بعد از تحقیقات فهمیدم تا دوسه روز اول این حالت وزوزی شدن موها طبیعیه چون طرف اصلا بلد نیست چطور باید به موهاش برسه [نیشخند] ولی خو الان من میدونم که بعد از این که از حموم آمدم بیرون باید تا موهام نم داره به موهام روغن بزنم فوری بعد از روغن بهش موس بزنم و با سشوار خشکش کنم.این با سشوار خشک کردنش موس روی مو رو دوستان فیس بوکی یادم دادن دمشون گرم یعنی این کارو بکنی تا دوروز موهات مثل عکس اولی پست قبل برات می مونه. اینقدر خوشکل میشه. [الان من یه راحیل ذوق مرگم ] @@@@@@@@@@@@@@@@@ وقتی خونه کسی مهمون هستید حتما از خودش خواهش کنید واستون قهوه آماده کنه اون شب برادر شوهری آمده خونه مون بعد دیدم رفت توی آشپزخونه آب ریخت توی کتری و گذاشت آب جوش بیاد و ایستاد واسه خودش از اینا درست کنه: عبرت بگیرید و وقتی رفتید مهمونی از خود صاحب خونه بخواید ازتون پذیرایی بکنه [نیشخند] @@@@@@@@@@@@@@@@ عصرها ی منو قمر و قلی پر میکنند. هر عصر از قفس میارمشون بیرون حیاط رو آب میزنم و من میشینیم یه گوشه کتاب میخونم اونام واسه خودشون بدو بدو میکنند.
زمان چه زود میگذره 14 سال پیش بود که ساعت 9 شب ِ 4 مرداد حالم بد شد و منو رسوندن بیمارستان و فوری بردنم بخش زایمان. تا این که بالاخره 8 صبح 5 مرداد سزارین شدم و یه پسر زشت و کوچولو رو به شوشو هدیه دادم. البته این پسر هدیه ی تولد ِ19 سالگی مامانش بود از طرف خدا. و حالا اون نی نی زشت واسه خودش یه مرد خوشکل شده که مامانش تحمل یه لحظه نبودنش رو نداره. پسر سه روزه ی من پسر شش ماه ی من پسر 9 ساله ی من پسر 10 ساله ی من پسر 12 ساله ی من اینم پسر 13 ساله ی من یه دونه ی مامان تولدت مبارک. راحیل تولدت خودت هم مبارک [نیشخند] وقتی شوشو میرسه خونه با یه صدای رسا و شاد بهش میگم امروز عصر ماشین مال ِ منه. میگه ماشین میخوای چیکار؟ کجا میخوای بری؟ میگم میشه اینقدر سوال جواب نکنی؟ میخوام یه عصر در هفته مال خودم باشم برم دنبال دل ِ خودم. ماشین رو میگیرم ولی خوب تنهایی که نمیشه جایی رفت با آرزو تماس میگیرم و با اون میزنیم به دل ِ خیابونا. میریم و حرف میزنیم غیبت میکنیم و بدون هیچ ترسی قهقه میزنیم. نفس کشیدن در حال و هوای خودم رو دوست دارم. ماشین رو یه جا پارک میکنیم و میزنیم به دل پاساژ ها. اولین کاری که میکنیم میریم کافی شاپ بالای پاساژ . یه کیک بستنی سفارش میدیم ولی خو متاسفانه وقتی با خواهر کوچیکه میشینی یه چیزی رو کوفت کنی اینقدر میگه اه اه تو این کیک بستنی رو چطور میخوری؟ اصلا خوشمزه نیست. مرده شور سلیقه ات رو ببرن با این خرید کردنت که دیگه حالت از هرچی داری میخوری به هم میخوره. بعد من مونده بودم اینی که از کیک بستنی بدش میومد چرا نرفت واسه خودش یه چیز دیگه سفارش بده و پا به پای من نشست همه کیک بستنی رو خورد و غر زد؟؟؟؟ نه واقعا تا همین الان هم این علامت سواله واسم مونده. چرا؟ وقتی دیگه از گشت و گذار خسته شدیم و خواستیم برگردیم خونه دیدیم یه پسر دست فروش توی یه کارتن یه عالمه جوجه کوچولو داره ازش پرسیدیم اینا چی هستند؟ گفت جوجه ی بلدرچین. دیگه وسوسه شدم و دوتا جوجه واسه خودم خریدم. تا خریدم هم واسشون اسم گذاشتم. حالا من ننه ی دوتا جوجه فسقلی هستم به نامهای ( قلی و قمر ) بوی رفتن میدهی در را باز میگذارم وقتی برو که گنجشکها و ستاره ها خوابند...
یکـــــی که آدم را صدا کند ،
به نام کوچــکش صدا کند . . . ....
یک جــــــوری که حال آدم را خوب کند ؛
یک جـــــوری که هیچــــکس دیگر بلد نبــاشد ...
.
.
.
یکــــــی باید آدم را بلد باشد ! 
نه عاشقی ،نه متنفری ، نه شادی ، نه غمگین.
بی تفاوتی ،نفس میکشی ،کارهای روزمره رو انجام میدی با همه مختصر صحبت میکنی .
همین دیگه خواستم بگم من امروز خنثی خنثی بودم [نیشخند]
عصر با آرزو رفتیم بیرون دوتا کفش خوشکل خریدم، یه نیم ست خریدم. یه خلخال گرفتم.
دیگه بعد از غیبت کردن و بگو بخند از خنثی بودن در آمدم.
بدترین خبری که پسری تلفنی بهم داد این بود که: قمر ِ عزیزم رو گربه خفه کرده.
اینقدر ناراحت شدم.
بچه ام چقدر امروز توی حیاط واسم دلبری کرد عصری کف حیاط چقدر جیغ زدم: داغت رو نبینم ننه و شوهری هم هی مسخره ام کرد.
تا میرفتم توی حیاط و آروم میگفتم : مامانی ، قمر، جیگر، هرجا بود میدوید خودش رو بهم میرسوند ...
بچه ام تازه از چلاقی در آمده بود.
خلاصه که تسلیت قلب ِ صبورم.
راحیلی نوشت : دوستان عزیزی که از آرزو پرسیده بودند فقط میگم که آرزو بخاطر یه سری مشکلاتی که واسش به وجود آمد و به خانواده کشیده شد فعلا قید وبلاگش و فیس بوک رو زده و تا نمیدونم چه وقت ولی نمیخواد که باشه. متاسفانه بیشتر از اینم نمیتونم توضیح بدم.
Ɔσитιиʋɛ
و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق میکند، تنهایی تو کامل میشود...
عباس معروفی
بعد من یه فولدر پر از موزیک های گوش نکرده دارم . امشب بی حال هدفون رو گذاشتم گوشم و شانسی یکی از موزیک ها رو پلی کردم.
این بود بدجور بدجور بدجور به دلم نشست.
راحیلی نوشت: ندا ...پرستو (ماهی سه دم) کجایین ؟ نگرانتونم.
پرستو اگه اینجا رو میخونی حتما یه خبر از خودت بهم بده . چرا تماس هام رو بی جواب میذاری؟
راحیلی نوشت 2: در مورد پست قبل خیلی از دوستان کامنت دادن که من کامنتهاشونو تایید نکردم و جواب ندادم. بابا من یا هیچ کامنتی رو تایید نمیکنم یا همه رو تایید میکنم باور کنید کامنتی نبوده
که برای نوازش کشیدم و کشیده ای شد
سر به لاک برده و
از تمام دنیا
رویم را برگرداندم
منیره حسینی
با این دیدی که بعد از ضربه های زیاد به زندگی پیدا کردم همه حرفام رو توی دل خودم ریختم. رفت و آمدهام محدود شد.
دیگه هیشکی سر از زندگیم در نیاورد که بدونه امروزم رو چطور میگذرونم ، اصلا نون واسه خوردن داریم؟ رابطه ی من و شوهرم توی خونه چطور میگذره؟ اصلا پولی توی جیبمون هست یا نه؟
راضیم از این وضع چون هیشکی نمیتونه از زندگیه من آتو بگیره و اذیتم کنه.
از این که خانواده هامون فکر میکنند ما توی زندگیمون هیچ مشکلی نداریم لذت میبرم.
از این که خانواده هامون فکر میکنند ما اینقدر از نظر مالی در رفاهیم لذت میبرم.
از این که هیشکی نمیدونه من امروزم رو چطور میگذرونم لذت میبرم.
دوست ندارم زندگی من مثل یه سفره پهن باشه و هر کی میرسه یه چیزی بذاره توی سفره ام.
دوست دارم زندگیم محدود به همین میز ناهار خوری سه نفره ی خودمون باشه.
تو رو خدا شما دوستان هم همینطور باشید. نذارید نزدیکترین شخص که مادرتونه هم از زندگی زناشویی و خصوصیتون سر در بیاره.
چون به وقتش همین مادر دلسوز همون دانسته هاش رو چماق میکنه و میزنه توی سرتون.دیگه یه پا دورتر از مادر ببین چه میکنه با زندگیت
دختر خانومهایی که هنوز ازدواج نکردید از تجربیات دیگران عبرت بگیرید و بعد از ازدواج هیچکسی رو محرم زندگیتون ندونید.
چون هرکی پاش به زندگیتون باز بشه مطمئن باشید یه جا یه ضربه ای تلنگری چیزی به زندگیتون میزنه و از زندگیتون خارج میشه.
نمیگم رفت و آمد نداشته باشید. نه با همه رفت و آمد داشته باشید ولی هیچ وقت کسی رو محرم اسرارتون نکنید.
تنها جایی که از همه دردهام و خوشی هام مینویسم وبلاگمه البته همیشه دردها رو سر بسته بیان میکنم که فقط خودم متوجه عمق فاجعه بشم. خیلی چیزها رو اینجا نوشتم که مادر خودم هم خبر نداره. خواهر ها هم اگر خوندن یه دروغ سر هم کردم و هیچ وقت راستش رو بهشون نگفتم هیچ وقت [ببخشید ولی خو چیکار کنم دیگه اینجوری شدم]
تو رو خدا قدر ِ خودتون و زندگیتون رو بیشتر از اینی که هست بدونید ...... توی انتخاب دوست واقعا دقت کنید این دیگه التماس نوشت بود :)
میخواهم از حقوق زنان دفاع کنم .
در این شهر
اگر سینه هایمان را سپر کنیم
مکیده خواهند شد !
"ساناز زارع ثانی"
تا هرچی با آرزو توی خیابون قدم زدیم حرفمون در مورد سرنوشت زنهای این مملکت بود.
حرفمون در مورد موضوع فیلم بود.
از دیروز به خودم میگویم کاش می توانستم خانوم درخشنده را ببینم یک عالمه دستهایش رو ببوسم و به او دست مریزاد بگویم.
پیشنهادم به همه خانواده ها دیدن این فیلم است .
کاش روزی برسد که زنان این مملکت بتوانند راحت و آزاد و بدون هیچ ترسی حرفشان را بزنند و گوشی برای شنیدن پیدا شود. 
پای همیشگی برای شیطنت
تکیه گاه محکمی برای مشکلات
و دست نوازشی برای دعوت از یک خواب آرام!
......
پس دوست را در خانه ات بجوی
نه در خیابان تاریکی
که خنجر ها را پنهان کرده است!
/علی کوثر
کاش هنوز اون شور و نشاط و سرزندگی توی وجودم بود.
کاش از تو این غرور لعنتی به من نرسیده بود.
کاش از من کمی سر زندگی و شیطنت به تو رسیده بود.
کاش اینقدر به هم نزدیک نبودیم که درد همو لمس کنیم.
کاش چند روز از هم دور میشدیم فقط چند روز تا خوب دلتنگ و بیقرار هم بشیم.
کاش همه حرفایی که نمیشه اینجا ثبت کرد رو میتونستم به خودت بگم.
کاش میشد این تـــــــــــــــــرانه رو که از صبح داره توی خونه پخش میشه رو قطع کنم و با خیال راحت به کارهای خونه برسم
چون الان میای خونه و من ِ عاشق هنوز واست غذا درست نکردم و احتمالا دیگه طلاقم بدی بس این روزها سر به هوا شدم.
کاش دیشب بهم نگفته بودی اگه پیشنهاد سینما رفتن رو بهت داده بودم حتما میومدی . چون فیلمه خودش زندگی رو زهر مارم کرده بود ولی حرف تو دیگه کارد به جیگرم زد.
کاش الان همه میفهمیدن من چقدر عذاب وجدان دارم و این نوشتن ها مربوط به عذاب وجدانم میباشد و هیچ ربطی به خودم ندارد.
کاش الان خجالت کشیدن رو میذاشتم کنار و بات تماس میگرفتم و مثل حمیرا واست میخوندم (( عاشقتم دوباره آخ دوباره آه دوباره وای دوباره )) ولی میدونم جنبه نداری شاید مثلا انگ ِ خجسته بودن بهم بزنی و منو طلاق بدی.
کاش امروز که میای خونه و من از عمد وبلاگم رو باز گذاشتم بیای بشینی و این پست رو بخونی.
کاش هرکی بعد از خوندن این پست گفت این دختر دیوونه است خدا حسابی دیوونگی رو نشونش بده
این کاش جامونده بود
کاش میشد هر وبلاگی میرم پروفایلش فعال باشه تا بیشتر با نویسده وبلاگ اشنا بشم
خوشبختی نمی خواهم
تو را می خواهم
---------------
عباس معروفی
اول از همه حجم ای دی اس به فنا میره و باید حسابی مراعات کنی
بعد دیگه برنامه ی سفر 20 شهریور به کرج واسه عروسی دختر برادر شوهری ردیف میشه و باید حالا دیگه بری خرید واسه عروسی . نا سلامتی زن عموی عروسی باید حسابی ژیگول باشی
باید رژیم بگیری و این میشه یه غصه ی گنده ، بد تر از بی پولی
و بدتر از همه اینه که میبینی سایز شلوار پسرت واسه شوورت بزرگه. یعنی فاجعه است یعنی بچه ات اینقدر بزرگ شده که از باباش زده جلو.
یعنی پیر شدی برو کشکت رو بساب.
فاجعه است وقتی میبینی بچه ات داره کت تک های باباش رو میپوشه ببینه چه مدلی خوشکله بره از اون مدل یه رنگ خوشکلش رو واسه خودش بخره.
خدا رو شکر دختر ندارم بخواد مدل لباس منو بپوشه وگرنه میزدم لهش میکردم.
اصلا چه معنی داره مادر دختر شکل هم باشن
خلاصه فقط خواستم اطلاع رسانی کنم اگه دیدید من محو شدم یا بخاطر رژیم گرفتن محو شدم یا رفتم سفر محو شدم و این احتمال بیشتره که توی بازارها و پاساژها در به در خرید کردن باشم.
چون مطمئنن من با رژیم هیچیم نمیشم تا 18 شهریور هم سفر نمیرم. [نیشخند]
میخوام برم روشن ترین رنگ موجود در آرایشگاه رو بزنم به موهای فرفریم. حالا یا کلا کچل میشم و مجبور میشم پوستیژ بذارم واسه عروسی یا ایشالا به حق پنش تن که خوب میشه ...که احتمال اولی خیلی بیشتره (نا سلامتی زن عموی عروسم باید توی مجلس نانازی باشم)
خدایا منو باریک کن ..باریک الاه
حجم ندارم پس موزیک بی موزیک
ولی هیچوقت ندیدم پرواز کند
زیرا به پایش
من را بسته بود...
خواهرم را...
پدرم را...
و همه ی زندگی اش را...
این پیر زن مهربان و ساده مادربزرگ ِ مامانم بود.
با این که بچه بودم ولی محبتهای واقیعش را میفهمیدم.
یادم است زمانی که به خانه اش میرفتیم ما بین صحبت هایش میگفت من میمیرم ولی شما هستید و روزهای زشتی را میبینید.
میبینید که مادران اشک میریزند از این که فرزندی زاییده اند.
میبینید نا مهربانی بچه ها به والدینشان.
میبینید زشتی های این دنیا را
و امروز میبینم و غبطه میخورم به حال آن پیرزن که آن زمانها وقتی این حرفا را میزد دو طرف دستش را گاز میگرفت و میگفت توبه توبه دشمنتان هم این روزها را نبیند.
و امروز میبینیم اولادی که ماری شدند به جان پدر و مادرشان و نیش میزنند تکه تکه وجودشان را
و امروز میگویم خدایااااا پاک کن همه این زشتی ها را.
خدایا تمام کن .
خدایا برای هیچ پدرو مادری نخواه همچی اولادی را.
خدایا یا نده یا اگر فرزندی دادی سالم و صالحش را، صالحش را ، صالحش را ، قدر شناسش را ،مهربان و غم خوارش را بده
خدایا به همه پدر مادرها صبر بده تا بتوانند زشتی رفتار فرزندانشان را تحمل کنند.
خدایا به همه فرزندان عقل بده تا بتوانند قدر دان محبت پدرو مادرشان باشند.
به خودمان بیاییم . فقط حرفای زیبا نزنیم کمی هم زیبا بیاندیشیم. کمی هم زیبا رفتار کنیم.
کمی هم ، کمی هم به این فکر کنیم که ما هم پدر و مادر میشویم آیا آن روز تحمل این که فرزندمان همانند خودمان که با پدرو مادرمان تا کردیم با ما تا کند را داریم؟
نشکنیم دل مهربان ِ پدر را
نلغزانیم اشکی از نادانیمان بر گونه ی مادرمان
نگذاریم به خاطر نادانی ما ، آه بکشند که آهشان تا لحظه ی مرگمان دامانمان را ول نمیکند.
بیاید مهربانتر باشیم.
راحیلی نوشت: خدایا کمی آرامش برای قلبهای نا آرامی که امروز قلب همه ی مارا نا آرام کردند.
و ایـــــن

این شهر ساعت 12:30 امشب وحشتناکترین خیابون ها رو به من نشون داد.
این شهر ساعت 12:30امشب وحشتناکترین تنهایی رو جلو چشمام آورد.
این شهر ساعت 12:30 امشب یه عالمه حسرت رو بهم نشون داد.
این شهر ساعت 12:30 امشب بدترین لحظاتم رو ثبت کرد.
این شهر ساعت 12:30 امشب غرورم را....
این شهر ساعت 12:30 امشب
این شهر ساعت 12:30
این شهر 12:30
این شهر
این من
من
.
موزیک متن


امروز درک میکنم حال اون روزهاش رو حال این روزهاش رو ولی خو متاسفانه خیلی دیره واسه فهمیدن و درک کردن.
چون اون روزها بهترین روزهای زندگیمون رو با این خیال که دوستم نداره و یه شخص اضافی هستم توی زندگیش رو به باد داد.
روز و شب رو با کم محلیام و دریغ کردن محبت بهش تباه کردم.
امروز وقتی یاد اون سالها می افتم خنده میاد روی لبهام ولی خنده ای تلخ و پر از تباهی.
امروز درک میکنم که وقتی سرم رو میذارم روی بازوی مردونش یعنی همه دنیا رو زیر سرم جا دادم..
امروز میفهمم که اون نباشه دنیایی ندارم.
امروز میفهمم که اون نباشه هیچ جایی جا ندارم.
امروز میفهمم که با همه اخلاق گوهش دوستش دارم.
همه اینا رو میفهمم ولی به زبون نمیارم مثل اون روزهای خودش .
حالا میفهمم چرا اون روزها که داد میزدم دوستش دارم و اون فقط لبخند میزد ،لبخندش پر از صدتا دوستت دارم بود.
امروز اینو درک میکنم که خودم هم درجواب محبت هاش لبخند میزنم لبخندی پر از دوست داشتن و مطمئنم اون معنی لبخندم رو درک میکنه ، ولی من خیلی دیر درک کردم.
ولی یه چیز رو مطمئنم اگه اون روزها باهام از احساساتش حرف میزد اینجوری روزهای زندگیمون پر از جنگ و جدل نمیشد.
بیاید قدر لحظه های زندگیمون رو بدونیم. نذاریم واسه درک کردن ها دیر بشه. چون فقط عذاب وجدانش واسه مون می مونه
موزیک متن که عاشقشم





دیروز با پسری رفتیم بیرون واسش شلوار بخریم. شوشو اولش ناز و قمیش آمد که نه من نمیام . ما هم اصرار نکردیم.
هنوز یه ساعت از بیرون رفتن نگذشته بود که تماس گرفت شما کجایید منم بیام پیشتون.
خلاصه رسید و بعد از چند دقیقا پرسید : راحیل واقعا من اگه جای اون پیر مرده همچی کاری میخواستم بکنم تو جبران میکردی کارم رو؟
گفتم شک داری؟
گفت تو جبران نمیکنی.
گفتم میتونی امتحان کنی و خیال خودت و منو راحت کنی
وسط خیابون همچی داد زد راحیل دارم با تو حرف میزنم جواب بده....
گفتم من جواب دادم ،تویی که باور نمیکنی و میخوای جوابی که مورد علاقه ات هست رو از زبون من بشنوی.
هیچی دیگه خدا رحم کرد من چسبیده بودم به دیوار وگرنه اگه سمت خیابون بودم حتما منو پرت میکرد جلو اتوبوس خط واحد و خودش و منو نجات میداد [نیشخند]
@*@*@*@*@*
دیگه امروز تصمیم گرفتم صبح زود بیدار بشم و کدبانو باشم و کارهای خونه رو انجام بدم.
اول همه آشغالها رو جمع کردم و کیسه زباله رو بردم توی حیاط خواستم درش رو ببندم دیدم هوا داره فشار دادم هواش خالی بشه بعد یهویی کیسه ترکید همه آشغالاش پخش زمین شد.
بماند با چه دردسری آشغالها رو جمع کردم.
بعدش آرزو یه بابمبو کوچولو بهم داده آمدم گلدونش رو گذاشتم رو میز که گل رو بشورم و آب گلدون رو عوض کنم دستم خورد گلدونه افتاد همه آب توی گلدون خالی شد رو میز و آب رفت زیر کیسه ی نون روی میز و توی ظرف گردوی روی میز آب ریخت. همه آبها از روی میز ریخته شد کف آشپزخونه و فرش.
بعد دیگه تصمیم گرفتم کلا امروز کدبانو گری رو بذارم کنار و بیام بشینم پای کامپیوتر و وبلاگ خونی کنم.
@*@*@*@*@*
حالا یه سوال از آقایونی که این پست رو میخونن
آقا یه زن واسه شما یعنی چی؟
یه دوست، یه همراه ، یه بر طرف کننده ی نیاز جنسی.
یا فقط برطرف کننده ی نیاز جنسی؟
اصلا شما از زن چه انتظاراتی دارید.
ایشالا آقایون جواب بدن این سوال رو
با طعم عشق نه هوس!
لبانت خیسی لبانی را میخواهد
با طعم محبت نه شهوت!
صورتت نوازش دستی را میخواهد
با طعم ناز نه نیاز!
تنی را میخواهد
که روحت را ارضا کند نه جسمت را...
" فرناز محمدی "
میگم: همون پیر مرد کچل ِ شکم گندهه که چند ماه قبل پسرش رو داماد کرد؟
میگه : آره خودشه..حالا خودش میخواد داماد بشه؟
میگم چیییییییییییی؟ زنش کی فوت کرد که متوجه نشدیم
میگه: زنش زنده است. مرده میخواد زن بگیره
همینجوری با یه دهن باز مونده نگاش میکنم یهویی میگم حالا مگه کسی به این کچل ِ گنده زن میده
میگه : آره بابا از اطراف شیراز یه دختر 27 ساله میخواد بشه زنش.
میگم خوب چرا میخواد زن بگیره؟
میگه: گفته از زندگیش راضی نیست توی این چندین سالی که زندگی کرده طعم عشق و محبت رو نچشیده حالا میخواد بره دنبال یه زندگی پر از عشق...
میگم شبایی که به تولید این همه بچه [6 تا] مشغول بود حواسش نبود که عاشق زنش نیست؟
شوشو جبهه میگیره ، ازش حمایت میکنه .
اعصابم میریزه به هم ، حالم از طرز فکرش به هم میخوره.
فقط بهش گفتم بتونم شماره ی خونه اش رو پیدا کنم حتما با زنش تماس میگیرم و بهش میگم اونم بره دنبال عشق ِ زنگدیش
داد میزنم و میگم یادت باشه یه روزی بخوای اینجوری با من تا کنی بهم خبر بده تا منم عشق زندگیمو بیارم جلو چشات که ببینی منم میتونم مثل تو هوسی باشم.
حالا بماند چطور با چشمای خونی نگام کرد و کلی دری وری گفت ولی خو من آدمی نیستم که بتونم همچی کارهایی رو تحمل کنم و متاسفانه تا کار طرف مقابل رو جبران نکنم روح و روانم آروم نمیگیره.
و این گونه بود که دعوایی مفصل بعد از چند روز آرامش بینمون در گرفت
موزیک متن این پست

دیدم با آن لبخند متین، به به گویان به سمت ما آمد.
همون لحظه صدای شوهری هم بلند شد که داد میزد بابا ناصر تو کجا اینجا کجا؟
برای دقایقی همدیگر را در آغوش گرفته بودند و با دست به کمر هم میکوبیدند ... همینطور که این صحنه را نگاه میکردم شوهری منو به دوستش معرفی کرد و دوستش را به من.
همسر و دو دختر ناصر هم جلو آمدند و حال و احوال کردیم.
با این که از نظر پوششی یکسان نبودیم ولی خوش برخوردی همسرش اصلا نمیگذاشت احساس عذابی بینمان باشد بخاطر تفاوت پوشش.
ناصر از جانبازان جنگ بود . از آن جانبازانی که بعد از مجروح شدنش خودش را به جایی معرفی نکرده بود و اسمش جایی ثبت نشده که امروز بخواهد از مزایا یا حتی کمک های پزشکی بهره ببرد.
همسرش همه نگرانی اش از مخارج سنگین هزینه ی درمانی ناصر بود.
از این که این روزها که هزینه ی سنگین درمان بر زندگیشان فشار وارد میکند به هر جا سر میزند فایده ای ندارد.
ناصر اما میخندد و اصرارش بر این است که من برای کشورم جنگیدم نه برای پول. من پی دلم رفتم و این هزینه ها تاوان عشقم است و خودم میپردازم.
موقع خداحافظی رویش را به سمت من میچرخاند و میگوید در جبهه من مادر ِ شوهرت بودم. هر روز صبح سنگر به سنگر بر سینه میکوبیدم و عباسم ، عباسم ، گویان فرزندم رو پیدا میکردم.
مواظب فرزند سر به هوای من باش ، هوای عباسم را بیشتر داشته باش. 
نه لیلی وار
نه چون شیرین
نه چون عذرا !
دوستت دارم:
چون پیامبری، خدایش را!

مثل همین جمعه ای که گذشت [دیروز] بی بچه از خونه زدیم بیرون. اینقدر حرف زدیم که زمان و مکان از دستمون خارج شد و وقتی به خودمون آمدیم خارج از شهر بودیم.
همون مسیر رو برگشتیم و توی یه خیابون خلوت ماشین رو پارک کردیم و راه رفتیم و حرف زدیم حرف زدیم حرف زدیم. بین حرف زدنها هم از مناظر باغ هایی که جلوشون پر گل بود لذت بردیم توی چندتا از این باغها هم رفتیم و هی گلها رو دیدیم و هی لاو نترکوندیم چون خیلی جلف بازی میشد
تازه توی یکی از باغها چند تا گلدون بزرگ درخت، بوته نمیدونم آناناس بود که با شوشو سه ساعت در موردش بحث کردیم ولی من نمیدونم چرا اینقدر جاهای خوب رفتیم حتی یه دونه عکس هم ننداختیم. [چه زن و شوهر متشخصی حتی ]
آخرشم بعد از یه عالمه پیاده روی و حرف زدن رفتیم شام دونفری بخوریم که بعد از سفارش غذا دلمون نیومد بدون پسری شام بخوریم و غذا رو گرفتیم و رفتیم خونه دیگه شام سه نفری خوردیم. [همچی پدر و مادر دلسوزی هستیم ]
با غذا برسی جلو در خونه یهویی ایِِِِِـــــــــــن موزیک توی ماشین پخش بشه و شوشو یه نگاه پر معنا بهت بندازه بگه بریم؟ تو هم بگی بزن بریــــــم.
و حدود یه ساعت الکی بچرخید و هی این موزیک رو پلی کنید و همصدا با هم بخونید و کلی دیوونه بازی در بیارید
بعد من چند روز پیش ایــــــن کفش رو خریدم. شوشو تا دیدیش هی گفت تو با این کفش که کف نداره چطور میخوای راه بری؟ نمیگی زانو دردت بدتر میشه؟ اصلا به این میگن کفش؟ اینقدر موج منفی فرستاد که از کفشه بدم آمد بعد واسه این که کفشه رو توی دل شوشو جا کنم همون شب که رفتیم پیاده روی پوشیدم واسش ولی دهن پاهام آسفالت شد یعنی دوتا تاول زده پشتش اندازه چشای گاو


بعد وقتی آماده کرد همین که یه ذره اش رو خورد دیدیم قیافه اش رو در هم کشید و داد زد این آشغالا چیه شمامیخورید؟
بعد از تحقیقات فهمیدیم آقای برادر شوشو جای برداشتن قهوه غذای قمر و قولی رو برداشته که کنار قهوه و توی شیشه ی قهوه بوده 

داغتون رو نبینم ننه [نیشخند]
برچسبها: قهوه, قمر و قلی

ایشالا بتونم واسه تولدهاتون جبران کنم.. ایشالا که همه تون به بهترین چیزهایی که خدا واستون رقم زده برسید.
خیلی خوشحالم از وجود این دوستای خوب و مهربونی که دارم.
اصلا فکرشو نمیکردم دوستانی که خیلی وقته ازشون بیخبرم یهویی صبح روز تولدم باهام تماس بگیرند و صدای مهربونشون بشه بهترین هدیه ی تولدم.
غافلگیرانه هدیه ی تولدی هم که گرفتم یه کیف بود که دوست آرزو واسم فرستاد. واقعا شرمنده کرد منو دستش درد نکنه
یه عالمه بوس واسه همه دوستای مهربونم.
کادوی تولد شوشو رو نقدی از کارتش کشیدم بیرون.
اونم این مدلی که فردای روز تولدم که میشه دیروز پاشدم رفتم آرایشگاه و گفتم میخوام فر ریز کنم موهام رو.
بعد من همش تصورم این بود که که این شکلی میشم.

بعد وقتی از آرایشگاه آمدم خونه و یه چند ساعتی که گذشت دیدم این شکلی شدم. 
بعد دیگه صبح که از خواب بیدار شدم توی آینه موهای خودمو که دیدم خنده ام گرفت نفهمیدم بخاطر غلطی که کردم باید بخندم یا باید اشک بریزم.
حالا با این موهای ببعی وار چیکار کنم من؟ باید برم حسابی روشنش کنم که وقتی هم پریشونه یه خورده جذاب باشه کسی هی به جونم غر نزنه چه بلایی به روز موهات آوردی [نیشخند]
برچسبها: زلف پریشون, ببعی








این قلی اینقدر شیطونه از دیوار ِ راست جعبه کفشی که خونه شونه هی میره بالا و هی ننه اش بهش میگه قلی ننه اینقدر شیطونی نکن برو بشین یه گوشه.
بچه هام چهار روزشونه
دیگه برگشتنی هم با ترانه ای که دیشب آرزو گذاشته بود توی وبلاگش خودمون رو خفه کردیم صدا ضبط رو حسابی زیاد کرده بودیم و تازه خودمون هم بلند باش همخونی میکردیم الان دیگه صدام در نمیاد. [نیشخند]
راحیلی نوشت: وای چقدر حرف زدم...... ننه قلی اینقدر جیک جیک نکن بگیر بکپ نصف شبه اوووووووووووف

مثلا صبح که چشش رو باز کرد داد بزنه ضیفه پاشو یه لقمه نون آماده کن بخوریم بریم دنبال یه لقمه نون حلال واسه خونه.
بعد قبل از رفتن هم بگه زن واسه شوم آبگوشت بذار ،وقتی از سر کار برگشت کلید نندازه در باز کنه بیاد تو ، همچی با پاهاش بکوبه به در که زنش چل متر بپره بالا بدو بره درو باز کنه ببینه تو دست شوورش پر پاکت میوه و شیرینی و ایناست.
بعد همونجوری که دستش پره پیشونی زنش رو ببوسه بگه چه جیگری شدی زود سفره رو پهن کن که گشنمه.
بعد خودش شعور داشته باشه واسه پای غذاش بره پیاز از جا پیازی برداره و بیاد با مشت بکوبه روش و بشینه با غذاش بخوره. [[ البته اینجا لازم به ذکره تو رو خدا بعدش مسواک بزنه و یه آدامس بندازه دهنش ]]
اصلا این مردا یه روز قرار بذارن این خر ِ درونشون رو به راه های درست هدایت کنند. چرا همیشه در جهت جفتک انداختن هدایتش میکنند آخه.
اصلا مردی که از این کارا بلد نباشد که مرد نیست از خاله زنک ها خاله زنک تره به خدا.
تازه این مردا باید جنبه ی خودشون رو یه خورده ببرند بالا. مثلا وقتی زنشون نشست واسشون این تعریف ها کرد هی با شوخی های جلف نزنند تو برجک زنشون. خو اینم یه فانتزیه که زنت داره شعور داشته باش بهش احترام بذار.
مثلا من دیشب همه این حرفا رو واسه شوشو گفتم و یه عالمه هم ذوق کردم به حرفام بعد امروز باش تماس گرفتم میگم : آق شوشو امروز کی میای خونه؟
بی جنبه فوری میگه ضیفه سرم شلوغه توی اون دهه ای که تو دوست داری زندگی کنی زنها جرات چک کردن شوراشون رو نداشتن بفهم.
بعد میگن چرا راحیل داره به سمت اعتیاد میره

بچه هم خیلی شنگول فوری آماده بشه و بگه مامان خسته نیستم بگو سورپرایزت چیه؟
مامانه هم آماده بشه و وقتی تا سر خیابون بچه رو برد بهش بگه سورپرایز اینه که: از امروز تصمیم گرفتم دقیقا همین ساعت با هم بریم پیاده روی.
و بچه نه راه پس داشته باشه نه راه پیش و پا به پای مامانش بره پیاده روی.
و اما پدر نمونه اونیه که: وقتی بعد از دوساعت پیاده روی زن و بچه اش باهاش تماس میگیرن که کجایی به دادمون برس و مارو برگردون خونه بهشون بگه: من کار دارم همونجوری که پیاده رفتید پیاده هم برگردید خونه هیچ بلایی سرتون نمیاد.
نتیجه گیری از این پست: موقع پیاده روی حالا اگه نخواستید کیف پول با خودتون ببرید بیرون حداقل یه 5 تومنی بذارید تو جیبتون کرایه تاکسی داشته باشید برگردید خونه.
مصائب راحیل و روز اول پیاده روی [نیشخند]
گلاب به روتون دو روز کلید کرده بودم به این موزیکه الان دیگه شنیدمش از خدای خودم خجالت کشیدم که چرا منو به این درجه از زندگی رسونده بوده
| Sara |
