ماماني عاشق
از من است این غم که بر جان من است...دیگر این خودکرده را تدبیرنیست
همانقدر که زن را بايد فهميد مرد را هم بايد درک کرد اینکه توقع داشته باشی زندگی باهات خوب باشه، امروز را آرام خوبم. از آن خوب هایی که ذره ذره در دل و جانت نفوذ می کند. از آن خوب هایی که تشعشع خورشید ِ این روزها را دارد. همیشه واژه ی چهار چوب را دوست داشتم. همین الان هم وقتی میخواهم به اتاق پسرک سر کشی کنم با هیجان میگویم می آیم توی چهار چوب ِ در اتاق می ایستم فلان چیز را برایم بیاور. نمیدانم چرا بیان این کلمه ، واژه یه شور و اشیاق خاص به من میدهد. یک سر رسید زیبا پیدا کرده ام دلم میخواهد این سر رسید بشود دفتر خاطراتم. میخواهم در آن از خوبهای آرامم بنویسم. سررسید و خودکار را بر میدارم. در ِسالن باز میکنم در چهارچوب ِ در می نشینم از گرمایی که خورشید به من ارزانی میدارد لذت میبرم. در اولین سطر مینویسم: زیر ِ چهار چوب ِ در نشسته ام و با این حال ِ خوب ِ آرامم به تو فکر میکنم. خوب ِ آرام این پست زبان به دهان می گیرم اگر زبان زبان ِ تو باشد " آرش ناجی "
مخرب ترین برخورد توی زندگی مشترک سرکوفت زدن و مقایسه کردنه و دیشب توی اوج عصبانیت من این کارو کردم. هرچند بعدش مثل چی؟؟؟ خر ؟؟؟ از رفتارم پشیمون شدم ولی خوب دیگه دیر شده بود، خیلی دیر شده بود. نگاهش ، سکوتش ، پک زدن عمیقش به سیگار ناراحتیش رو نشون داد. با همه پشیمونیم نتونستم ازش معذرت خواهی کنم. کاش میفهمیییییییییییییییییییییییییییییییید من همه اون حرفا رو توی اوج حسادتهام زدم. کاش بهش گفته بودم هیچ وقت ِ هیچ وقت دیگه حس ِ حسادت منو قلقلک نده چون این نقطه ضعف ِ منه از کوره در میرم چشمم رو میبندم روی همه چیز و فقط دهنم رو باز میکنم. کاش بشه واسش توضیح بدم. راحیلی نوشت: این روزا اخلاقم خیلی مزخرف شده ، دل شکوندنهام زیاد شده. دل تنها کسی هم که میشکنم شوشوه اصلا خیلی مزخرف شدم. نمیدونم چرا روز به روز بجای عاقل تر شدن دارم بچه تر میشم. کلا بچه بازیهام زیاد شده. از امروز باز میرم باشگاه ، اصلا اصلا هم باشگاه فقط واسه وزن کم کردن نیست فقط و فقط بخاطر این که بتونم روی رفتارم کنترل داشته باشم میرم. باید برم انرژیم رو یه جا تخلیه کنم تا توی خونه آروم باشم و اینقدر به پرو پای شوشو نپیچم. اصلا من چقدر همسر فداکاری باشم هی بخاطر شوهرم از خود گذشتگی کنم. یعنی میبینه این فداکاری هام رو. احساس یائسه بودن می کنم . گوشه ی دنج اتاق توی خلوت خودت نشستی ،پاهات رو جمع کردی توی شکمت با دستات سرت رو چسبودی به زانوت و به گذشته های دور ؟؟؟ نه انگار همین دیروز بود، به همون بهترین روزهات فکر میکنی به حال و هوای اون سالها ، به شور و شوقت برای هوای تازه تر ،برای شادی بیشتر. به روزهایی فکر میکنی که سر بازی کردن :: کراش :: چقدر نق میزدی و با جـِر زنی های اعصاب خورد کن دسته ی پلی استیشن رو از شوشوت میگرفتی و زیر مشت و لگدش مینشستی بازی میکردی. به روزهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایی فکر میکنی که پر بودی از شور و نشاط ولی با یه کوه یخ زندگی میکردی ولی با همه نا تفاهمی ها از ته دل دوستش داشتی. به روزهایی فکر میکنی که اشکت دَمِ مشکت بود ، تا محبت نمیدیدی اشک میریختی ، بعد از هر دعوا و کم محلی دیدن از صبح که بیدار میشدی یه عالمه حرف آماده میکردی که وقتی وارد خونه شد بهش بزنی بعد هم ترکش کنی و بری، ولی تا وارد خونه میشد و اون سلام گرمش رو میشنیدی همه حرفات یادت میرفت میشدی یه گوله محبت و میرفتی به اسقبالش و ... به این فکر میکنی که زندگی تو رو چه زود بزرگ کرد ، چه زود پخته شدی ، چه زود ته کشیدی دیگه بزرگ شدی جر زنی نمیکنی. دیگه بزرگ شدی شور و نشاط جای خودشون رو با منطق عوض کردند. دیگه بزرگ شدی و هی به خودت میگی واسه هر چیزی نباید اشک ریخت . دیگه بزرگ شدی حتی دعوا هم نمیکنی بزرگ شدی و فقط سکوت میکنی ، سکوووووتی که هیچ کسی معنیش رو نمیفهمه ، یه سکوت ِ کشنده . راحیلی نوشت: امروز اولین روز کلاس پارکور پسر خونه بود. اون با هزار شور و شوق راهی کلاس شد و ما با هزار دل نگرانی منتظر بازگشتش بودیم. اصلا دوست ندارم این کلاس رو بره ولی ......... حتـــی ذهنم را فقط رفتن درگیر کرده. به کجا؟ خودم هم مانده ام ، خودم هم درگیرم ، خودم هم .... دلم شمال را نمیخواهد ، نه باید بروم جنوب. باید برای یک هفته بگذارم و بروم. باید برای یک هفته دست بکشم از زندگی. باید خودم را ببرم بگذارم روی ماسه های داغ خلیج فارس. باید بروم پایم را بگذارم توی آب دریایش تا روح زندگی را به من تزریق کند. باید بروم یک شب تا صبح روی ماسه ها قدم بزنم دم دمای طلوع خورشید همانطور که اشک هایم را در موج دریا گم میکنم غم هایم را هم گم کنم. باید بروم تا باور کنیم بی من ، بی تو زندگی جریان خواهد داشت. باید بروم تا باور کنی روزهای بی عشق تو را از پای در خواهند آورد. باید بروم تا تکلیفم با خودم روشن شود. باید بگذاری بروم میفهمیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی باید بگذاری بروم.
از ساق ِ پایم شروع کن زندگی میتواند از بعدازظهر ِ یک جمعه از نوازش از لمس پوست ِ بدنم از دست های یک مرد شروع شود نیکی فیروزکوهی یک مرد ِ نمونه و جیگر ، حتما باید چال گونه داشته باشد تا هنگام نوازش صورتش وقتی دستانت روی صورت ِ تازه اصلاح شده اش لیز خود انگشتت در چال ِ گونه اش فرو رود نه توی چش و چالش :))))))) پیشگیری بهتر از درمان است دخترهای مجرد حسابی حواستان را جمع کنید . بعد این راحیل ِ طفلکی از سنین کودکی آرزو داشت بالا تختش لامپهای کوچولو باشه تا وقتی میخواد کتاب بخونه خیلی رمانتیک تق آن لامپ را روشن کند و در نیمه های شب به راحتی کتاب بخواند. ولی خو یک سالی بعد از این آرزوی ِبزرگ ،شوررش دادن و دیگه اصلا این آرزو به ذهنش خطور نکرده بود. تا این که این سری تختی که خریدند طاقِ بالاش لامپهای کوچولو موچولو داره و دیشب در اوج بیخوابی راحیل یکهوووووووووووووووو یاد آرزوهای به باد رفته اش افتاد خیلی شیک و مجلسی به سراغ ِ کتابخانه رفت، رمان ِ شوهر آهوخانوم که صد سال پیش خریده بود و هنوز تمام نشده را به دست گرفت و به تخت برگشت و تـق لامپ را روشن کرد و هنوز صدای تـق در گوشش بود که شوشویش آرام گفت این رو خاموش کن بذار بخوابیم. و راحیل بی تفاوت به صدای شوشو هنوز صدای تـق در گوشش بود که شوشو بلند تر حرفش را تکرار کرد و راحیل باز هم بی تفاوت ،،، که شوشو غلطکی به سمت راحیل زد و با چشمای خون گرفته باز حرفش را تکرار کرد و راحیل گفت: خوووووووو تو بگیر خواب، من خوابم نمیبره. اصلا تو توی نور نمیتونی بخوابی پاشو برو بیرون بخواب ،من میخوام کتاب بخوانم. و فقط همین حرف کافی بود تا شوشو خودش تبدیل به غلطک ِ روح ِ راحیل شود و با نعره های پیاپی راحیل و کتابش را اتاق بیندازد بیرون و باز حسرت ِ این مدل کتاب خوندن را به دل راحیل بگذارد. بعدش میگویند چرا ساعات کتاب خواندن در کشور ما پایین است. بفرمایید این هم یکی از دلایل کتاب نخواندن عاشقان ِ کتاب. الان من راحیل با آرزویی به دل مانده ، مانده ام ادامه ی این زندگی آری یا خیر؟؟؟؟ فلذا این گونه نباشد که وقتی شوهرتان میگوید .
سر و دست و پا و کمرش درد میکند شما فوری به سراغ جعبه ی کمک های اولیه
بروید و قرص مسکنی به دست شوهرتان بدهید و بگویید بخور خوب میشوی
هااااااااااااااااااااااااااا نه ... ابتدا
یک پتو جلوی بخاری پهن کنید بالشتی بر آن بگذارید از شوشویتان بخواهید که
دمر روی پتو دراز بکشد بعد شما همسر فداکار و نمونه دو پا بروید روی کمر ِ
شوشو ، به جیغ و داد های او هم هیچ توجهی نکنید چون مردها خیلی ناز نازو
هستند. هر وقت خسته شدید پایتان را از کمرش بردارید یک پتوی دیگر رویش بیندازید و بگذارید یکی دو ساعتی بخوابد. بعد از یکی دو ساعت اگر دیدید نمیتواند از جایش بلند شود فوری با 115 تماس بگیرید تا بیایند او را ببرند و گچ گیریش نمایند. من خودم امتحان کردم بعد از دو ساعت خوب شد ....این بستگی به مهارت شما دارد خلاصه
موهات نیما معماریان
من عاشقت هستم!
دیروز بعد از دیدن ِ یک برنامه ی
مشاوره خانواده در شبکه ی تهران که در مورد پریدن آقایون متاهل با زنهای
دیگه بود من و مشاور ِ برنامه و همه بیننده ها به این نتیجه رسیدیم که وقتی
آقای متاهلی با یه زن ِ دیگه میپره مشکل از خونه و زنشه. چون اون زن آسایش رو در خونه واسش فراهم نکرده. اون
زن واسه شوهرش خوش بو نبوده ، واسش آرایش نمیکرده ، با خانواده اش مشکل
داشته و هزار تا عیب و ایراد دیگه بوده و اون آقا مجبور شده واسه ارضا
نیازهای عاطفیش بره سمت یه زن دیگه. ولی اگه یه زن خدای نکرده بره با یه مرد دیگه بپره این فقط نشونه ی خراب بودنشه. اون زن از همون بد تولد فاسد متولد شده و شوهرِ نامردِ بی شرفش هیچ نقشی در به بیراهه کشیده شدن زنه نداشته خلاصه
من از مسئولین صدا سیما خواستارم ، التماس دارم که جای گذاشتن برنامه های
مشاوره ای مزخرف و مسخره شون بولک و لولک پخش کنند تا حد اقل ما حرص
نخوریم و به عمه و در گذشتگانشون فوش ندیم. با تشکر راحیل پ.ن. روحانی متچکریم راحیلی نوشت: همون بلایی که واسه خرید گل نرگس سر ِ شووره آوردم ،واسه خرید رایانک مالشی (تبلت) سرش بیارم یعنی جواب میده؟ عقده ای شدم به خدا تو گلوم گیر کرده اصلا جاش توی دستام خالیه،، واسه مالش ِ رایانک مالشی دارم پـَر پـَر میزنم اصلا [نیشخند]
غریبترین زنِ عالمی
تو اوووووووفیش این زمستون سپید موی هم داره به اتمام میرسه کم کم.
ﻫﻤﺎﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﺯﻥ " ﺑﻮﺩﻥ " ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ.
ﻣﺮﺩ ﻫﻢ " ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ " ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ.
همانقدر که بايد قربان صدقه ي رويِ ماهِ بي آرايشِ زن رفت
بايد فدايِ خستگي هايِ مرد هم شد
همانقدر که بايد بي حوصلگي هايِ زن را طاقت آورد
کلافگي هايِ مرد را بايد فهميد ...
'' گابریل گارسیا مارکز ''
وقتی دلشوره ها سر ریز میشوند و همه وجودت را میگیرند باید پناه برد به اویی که دلشوره را ارزانی وجودت کرده.
هرروزم را به تو پناه بردم ولی امروز جوری دیگر پناه میخواهم در زیر سایه ات.
خودت هوایش را داشته باش. همه افکار پریشان ِ ما را فقط تو میتوانی از بین ببری.
خدایا آرامش و اطمینان خاطر را نیازمندم.
چون تو باهاش خوبی ؛
مثل اینه که توقع داشته باشی یه گرگ تورو نخوره،
چون توام اونو نمیخوری ..!
" ال پاچینو "

امروز میخوام یه تجربه ی بسی گرانبها را مفت و مجانی در اختیارتون قرار بدم.
حالا درسته من کوچیک ِ همه تونم، ولی خو نا سلامتی از 18 سالگی یه زن ِ شوهردار بودمو به هر حال یه چند دست پیرهن توی کشمکش ها بیشتر از شما پاره کردم. والا به خدااااااااااااااااااااااا
در طول زندگی مشترک یه روزهایی وجود داره که اصلا حس ِ آشپزی کردن نیست. توصیه ی این پیرهن پاره به شما اینه که اون روز کلا قید آشپزی کردن رو بزنید و ظهر رو با املت به سر ببرید.
ولی اگه یه وقت خدای نکرده ، خدای نکرده زد به سرتون و رفتید ایستادید ناهار درست کردن حتما بعد از تهیه ی ناهار اول یه دوش بگیرید ، بعد موهاتون رو با سشوار خشک کنید ، بعد زیباترین لباستون رو بپوشید .
برید سراغ میز آرایشون ،
مواد لازم رو بردارید و حسابی خودتون رو خوشکل کنید. مهمترین کار روی صورت هم ابرو ها هستند. توی ابرو رو با مداد پر کنید ، زیر ابرو هم حتما حتما سایه ی سفید بزنید تا جذاب تر بشه.
اگر موهاتون هم به صورت دم اسبی ببرید بالا سرتون ببندید تا چشمها و ابرو کشیده تر بشه خیلی جذاب تر میشید.
خلااااااصه وقتی آقاتون پاشو گذاشت توی خونه اول با یه ماچ آبدار ازش پذیرایی کنید و بعد با یه صدای رسا بهش بگید:
عزیزم امروز واست غذای ژاپنی درست کردم. هی هم از غذا تعریف کنید. اینقدر تعریف کنید که خودتون هم باورتون بشه چه غذای خوشمزه ای از آب در آمده.
بعد با آرامش کامل برید سر گاز و شفته پلویی را که به عنوان کته با مرغ و گوجه ی رنده شده درست کردید توی دیس بکشید و بذارید سر میز و با عشوه شروع کنید به غذا خوردن.
هر وقت هم چشم تو چشم شوهرتون شدید اون ابرو های جذاب رو واسش بالا بندازید زبونش بند میاد به خدااااااااااااااااااا
همین امروز ظهر تست شده جواب هم گرفتم
ایشالا همه تون حاجت روا بشید
خدافظ
ایـــــــــــنم درسته شماعی زاده خونده ولی رمانتیکه خووووووووووووووووووووووووووووو
برچسبها: تجربه ها
برچسبها: پشیمانی
از اینهمه
بی قاعدگی .
( آرش ناجی )
دلم نمی آید
خانه را گردگیری کنم!
خیلی از این غبارها را
تو تکانده ای
از شانه هایت!
( آرش ناجی)
باورت نمی شود
با همین انگشتان ظریفی
که بارها برای تو نوشته ام
چه مشت ها که به دیوار اتاقم نکوبیده باشم
آنقدر که حساب بند بند عاشقانه هایم...
از انگشت های دستم در رفته است
منیره حسینی

آنقدر که انگار
قایقاَم شکسته
منْ مانده
تو غرق شده باشی!( رضا کاظمی )
راحیل برو تخت را مرتب کن.
راحیل پاشو فکر ناهار باش.
راحیل برو کمی سبزی خوردن بخر و خودت را مشغول کن.
راحیل؟؟؟
راحیــــــــــــل
راحییییییییییییییییییییل دیونم کردی تکون بخور الانه که بچه هات بیان نون نداری بذاری جلوشون.
اصلا این روزهای بی حوصلگی را باید قدر بدانیم چون به تو این فرصت را میدهند تا همینطور که دراز کشیده ای و چشم به سقف دوخته ای در ذهنت دستور پخت ِ همه مدل خوراک را مرور کنی و به خودت ببالی که چقدر کدبانویی
به تو این فرصت را میدهند تا بهترین شیرینی ها را در ذهنت آماده کنی و از هنرمندیت لذت ببری.
وای سفره ی آرایی های خیالی را بگووووووووو.
اصلا یه روز در ماه ما زنها باید واسه خودمون نفس بکشیم ولمون کنید ای کارهای لعنتی و تکراری .
شنیدن ایــــــــن موزیک هنگام رویا پردازی توصیه میشود.
راحیلی نوشت :تابلو ِ من امروز هی دلم میخواد یه چیزی بنویسم ولی هی اون چیزه قرو قاطی میشه و یه پست اینجوری روزمرگی در میاد؟؟؟
اصلا چشمه ی ذوق و شوقم خشکیده امروز.
شاید تا شب هی بیام بنویسم شاید هم خجالت کشیدم و ننوشتم
برچسبها: روزمرگی ها
Ɔσитιиʋɛ

برای فرار از بی خوابی به سالن پناه می برم ، جلوی بخاری دراز میکشم کف ِ پاهایم را به بخاری میچسبانم و از گرمایش لذت میبرم.
همین طور که لپ تاب را روشن میکنم به خودم میگویم واااااااااای چه هوای ملسی .
ولی اینها همه اش تلقین است . اگر هوا ملس بود من اینگونه خودم را در بخاری فرو نمیبردم.
اینقدر خودم را با این ماس ماسَک مشغول میکنم که ملس بودن هوا و سیاهیش از یادم میرود.
به خودم می آیم، هوا گرگ و میش شده .
روشنایی روز دارد بر سیاهی شب غلبه میکند.
دلم میخواهد روشنایی ِ دل ِ همه مان بر سیاهی ها غلبه کند.
با همین امید خودم را از بخاری می کـَنـَم و به آشپزخانه می برم.
برای پسرک لقمه ای آماده میکنم تا با خودش به مدرسه ببرد.
شوهرک امروز لقمه نیاز ندارد او دارد به کوه نوردی می رود. دلم میخواست من هم با او بروم.
ولی میدانم امروز جای من جلو بخاری است تنها همدم ِ من شما خواهید بود.
کاش میشد صبحانه مهمان خانه ی یکی از شما نزدیکترین دوستان ِ دورم باشم.
کاش یکبار دیگر بتوانم کف ِ پاهایم را از بخاری بکـَنـَم به آشپزخانه بروم برای خودم چای آماده کنم و با نان و پنیر بخورم. کاش بشود ......
برچسبها: روزمرگی ها

برچسبها: آرزوهای کودکی, تـق, کتاب و کتابخوانی, عوامل باز دارنده ی کتاب خواندن
Ɔσитιиʋɛ

برچسبها: فلذا
لبهات
چشمهات
دستهات
عناصر چهارگانه حیاتاَند!
(مجتبی حسن زاده)
ما اعتراض داریم به طرز نوشتاری اعدادی که موقع ثبت کامنت باید بخوانیم و بعد تایپ کنیم.
مواقعی که عدد هفت کجکی نشان داده میشود ما آن را یک میخوانیم و تایپ میکنیم و وقتی دکمه ی ثبت را میفشاریم کامنت میپرد و ما میمانیم کوه عظیمی غم و بعضی مواقع هم که خیلی اعصابمان خورد باشد فحش.
پس خواهشا رسیدگی شود. اعداد را همانند قبل راستکی نشان دهید خووووووووووووووووو
بعدشم چرااااااااااااااااااا این چند روز بعضی جاها بار اول امکان درج کامنت نیست جیگرم له شد خوووووووووووووووووووووو
برچسبها: آقای بلاگفا
تو
.
. در دلَم !

واسه سال 83 بود. اون روزهایی که سه سالی میشد که شوشو کارمند اداره شده بود و بخاطر شغلش سه سال بود توی یه شهرستان کوچولو در غربت زندگی میکردیم.
بالای کاغذ نوشته بودم حقوق دریافتی اردیبهشت 83 ((69000)) شصت و نه هزار تومن ؟؟؟؟
تا چند دقیقه زوم کرده بودم روی صفر ها ببینم اشتباه نمیبینم.
بعد که هزینه های روزانه رو چک کردم دیدم ما توی اون سال 40 هزار تومن کرایه خونه میدادیم و فقط و فقط با 29 هزار تومن زندگی میکردیم.
بعد نشستم به دیدن آلبوم اون روزها ..با این در آمد کم چه زندگی عاشقانه ای داشتیم.
چقدر به هم وابسته بودیم.
اداره ی شوشو نزدیک خونه بود هر صبح وقتی از خواب بیدار میشدم یه لقمه ی گرم واسش میگرفتم با پسرک کوچکم پیاده تا جلو اداره میرفتیم نگهبانی پیجش میکرد میومد بیرون لقمه رو از ما میگرفت و برمیگشت سر کارش.
چه روزها و شبهای رویایی رو گذروندیم.
بعضی روزها هر دوتامون چقدر دلمون واسه غربت و عاشقانه های اون روزهامون تنگ میشه.
چقدر دلم برای پیاده روی های شبانه کنار اون آبشار تنگ شده.
آه ای خدای عالم مرســــــــــــی که همیشه و در هر حال هوامون رو داشتی.
همه ی زن های زیبای جهان
دیوانه شوند.
(ال ناز حجازی فر)
یعنی یکیشون هوس پفک کنه بخواد پونصد تومن پول پفک بده من هی غر میزنم ببین این پولی که تو داری به باد میدی هزینه ی اندکی از پول تبلت منه و اندک اندک جمع گردد وانگهی دریا شود.
و اون مفلوکی که هوس پفک کرده با این حرف من کوبیده میشه به دیوار و دیگه پفک نمیخوره.
یعنی شوشو جرات داره جلو من سیگار بکشه همچی داد و هوار راه میندازم که پول تبلت منو داری دود میکنی هااااااااااااااااا چرا زندگی منو داری به آتش میکشی آخه؟
و همین حرف خودش میتونه شروع یه دعوا باشه. و البته مدیونید فکر کنید من دیشب ساعت دو و چهل و پنج دقیقه همچی حرفی بهش زدم و دعوامون شده باشه. نه نه اصلا ما الان آشتی هستیم ...
من همه اون حرفا رو به شوخی میزنم تا زودتر واسم تبلت بخرن ولی نمیدونم چرا هی بهشون بر میخوره و قهر میکنند.
خلاصه تا وقتی واسم رایانک مالشی نخرن من همین بلا رو به روزشون میارم :))))))))))))))))
بچه ها عینک جدیدم. عینک جدیدم بچه ها :))
دیروز که شوشو بهم گفت باش تماس گرفتن که عینکم آماده است اینقده ذوق مرگ شدم که میخوام عینک جدید بزنم.
ولی وقتی رفتم عینک رو زدم اصلا دنیا رو سرم خراب شد.
شماره عینک با چشمم یکی نبود شیش ساعت عینک رو بالا پایین کردند و شیشه ی عینک جدیده با عینک قبلی رو مقایسه کردن و فهمیدن خانوم چشم پزشک شماره چشمم رو پایین تر از ضعیف بودن چشمم زده و واسه همین دنیا رو تار و دوتایی میبینم.
با شوشو فوری رفتیم سراغ خانوم دکتره که گفتند شنبه عصر تشریف دارن. حالا شنبه عصر باید بریم دعوا و جنگ و جدل.
فعلا راحیلی هستم با عینکی جدید که فقط میتونم از دور نگاش کنم :)
هرکی شنبه میاد دعوا خبرم کنه آدرس رو بهش بدم
وقتی آغوشِ مردی وطنت میشود
و تو سرباز پیادهای هستی
که به پایِ هیچ لشگری نمیرسی
وقتی با هر حملهای، بیسرزمین میشوی...
و یاد میگیری
برایِ زن بودن هم
باید مرد باشی!!!
__ نسترن وثوقی __
عشقم اگر اینجا عطر نرگس پیچیده بود عشقمان هزاران برابر عطر آگین تر میشد .
یا سر میز ناهار باز بگویید: اگر سر این میز یک دسته گل نرگس بود الان این خوراک را با ولع بیشتری میخوردید .
یا موقع دیدن سریال وقتی دارید برنجک وگندمک و شادونه میخورید بگویید: اگر یک گلدان نرگس اینجا بود این سریال دیدنی تر میشد و ........................
چون یه شب شوشو خیلی عاشقانه دستتون رو میگیره و میبره کنار نرگس فروشهای کنار خیابون ده دسته گل نرگس براتون میخره و میگه: عشقم این دسته گل ها را جای جای خانه بگذار و تا سال بعد عطرشان را پس انداز کن و لحظه هات رو عطر آگین کن.
بله این آقایون یه وقتایی که نه ،،همیشه بی جنبه و بی اعصاب هستند و فقط باید در روز یه بار براشون از چیزی حرف زد به خدااااااااااااااا
راحیل زنی نشسته در میان گلدانهای گل نرگس و مست از عطرشان
برچسبها: فلذا
مثل دعای مادرم
از ته دل می آیی!
(مهدی شایان)
اصلا حال و هوای باحالی شده این روزها.
این چند روز که درگیر کمد و اتاق تکونی بودم و هستم.
اتاق
خواب خودمون کلا به هم ریخت. اول کمدش مرتب شد. بعدش هم بنده موکت کفش رو
جمع کردم و گفتم باید عوض بشه بعدترشم دیگه گفتم شوشو بیا این سرویس خواب
رو برداریم وفقط برو یه تخت و یه میز آرایش جمع و جور بگیر بعدترشم نمیدونم
شوشو کله ی مبارکش به کجا خورده هرچی من میگم فوری موافقت میکنه.
با این که این روزها باید عاشقترش باشم که هرچی میگم میگه چشم ولی خو زیادی به پر و پای هم میپیچیم.
البته این کل کل ها و دعوا ها همش عاشقانه است. :))))
یعنی توی این روزهای شلوغ پلوغی خونه، من یه تیکه از وسایل رو جابجا میکنم بعد یک ساعت و نیم میام میشینم فیلم میبینم.
اینقدر این روزهای شلوغ پلوغ رو دوست دارم.
اصلا وقت نمیکنم به چیزی غیر از خودم و خونه زندگیم فکر کنم.
راستی
گور بابای رژیم و لاغری من همینجوری خودم رو دوست دارم و عاشق خودمم .
همین که میرم آرایشگاه ابروم رو تمیز میکنم و شیش ساعت قربون صدقه ی خودم
میرم بسه دیگه نیاز به لاغری و تناسب اندام نیست بعدشم مگه چند بار میخوام
زندگی کنم که داغ همه چی به دلم بمونه و هی فکر نخوردن و رژیم و لاغری باشم
هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
تو رو خدا حرفامو تایید کنید نذارید افسردگی بگیرم بخاطر لاغر نشدن تو رو خداااااااااا بهم روحیه بدید التماستون میکنم.
لعنت به اونایی که بیان بگن نه برو رژیم بگیر و تناسب اندام خوبه
یه
بعد دیگه این که چند روز پیش با شوشو رفته بودیم بیرون بعد میخواستیم از
این عابر بانکها پول بگیریم. شوشو هی گیر داده بود و میگفت بریم خود پرداز
،بریم خود پرداز.
من با این خود پرداز مشکل اساسی دارم.
یعنی
یه افکار شومی در سرم میاد وقتی میگن خودپرداز دیگه افکار شومم رو واسه
شوشو گفتم که هی این حرف رو تکرار نکنه و شوهر روشن فکر من وسط پیاده رو
بجای تقدیر و تشکر از راهنمایی من کلی فحش های عاشقانه بهم داد که من چطور
به خودم اجازه دادم همچی فکری به ذهنم خطور کنه.
بعدشم کلی روح و روان و طرز فکر منو تحقیر کرد. فوری هم اون فحشی که سرزبونم بود رو کوبید تو تخم چشمم و گفت تو یه مدته بی ادب شدی.
و
نکته ی آموزنده ی این پست این بود که همه افکار و عقاید و طرز فکرتون رو
هیچ وقت واسه شوراتون نگید. شوورا خیلی بی جنبه هستند و فوری تحقیرتون
میکنند. آدم با پیر مرد همسایه درد دل کنه ولی با شوور خودش درد دل نکنه به
خدااااااااااااااااااااااااا
Ɔσитιиʋɛ
| Sara |

