ماماني عاشق
از من است این غم که بر جان من است...دیگر این خودکرده را تدبیرنیست
و در تخت خواب ذهنم
آنقدر، بی هوا کنار مرزهای تنت
در هوای بارانی گونه هایت
حوالی
جنگل های کوهستانی موهایت
قاچاقی پرسه می زنم
تا باور کنم که هنوز نوستالژی،
در کوچه های خاکی وطن اتفاق می افتد..،
وقتی تنت، سرزمین من است...
به تخت بی خوابم برگرد..،
شبیه یک مجرم به صحنه جرم...
و در دخمه های تنم پنهان شو تا
تمام آب ها از آسیاب بیافتد..
این آغوش بی زبان تر از آن است تا تو را لو دهد..،
وقتی قرار نیست هیچ وقت
هیچ آبی از آسیاب بیافتد..
به تخت بی خوابم برگرد..،
من استمرار هم آغوش هایی هستم..،
که پا به پای بوسه های تو
رویایی شده اند..
به تخت بی خوابم برگرد..،
این تخت هم دلش تنگ است
برای تکرار اتفاق بوداری که در آغوشش افتاد..
میدانی..!
این تخت هم حق دارد
برای خود، آغوش های دو نفره تعریف کند
که آنقدر پا به پای تنهایی من بی خوابی کشیده است که
به محض آمدنت..، در اولین بوسه با خیالی تخت/خواب خواهد رفت..
حمیدرضا هندی
| Sara |
