سرخوشانه :)


ماماني عاشق

از من است این غم که بر جان من است...دیگر این خودکرده را تدبیرنیست

فقط یه گرد ِ همایی خواهرانه میتونست منو از اون حال و هوای خرکی دیشب در بیاره که به حول و قوه ی الهی امروز گردهمایی انجام شد و منم آدم شدم.

صبح کله ی سحر [ 8:30] آرزو تماس گرفت که پاشو تنبل همه آبجی ها دارن میان خونه ما تو هم بیا.

خلاصه با کلی ناز و عشوه از تخت دل کندم و صبحونه هم رفتیم خونه آرزو اینا...

همین که از در خونه ی آرزو وارد شدم چشمم که به آرزو خورد دستم رو دلم بود میخندیدم بس که این بشر چشماش شبیه قورباغه شده بود

بهش میگم ای جوووووونم وزغ چی شدی؟

میگه حساسیته ..ولی خو عجب حساسیت باحالی بود چشاش همچی ورقـُلـُنبیده شده بود :)))

خلاصه صبحونه رو که خوردیم گفتم :بابا جان خونه شما آپارتمانیه و واسه گردهمایی ما آپاچی ها به درد نمیخوره شوشوی من امروز اضافه کاره و تا 6 نداریمش پاشید بریم خونه ی ما.

خلاصه که همه بندو بساط رو جمع کردیم و آمدیم خونه ما. نزدیک بودن خونه این مزیتهارو داره. :)

دور همی اینقدر زدیم و رقصیدیم و گفتیم و خندیدیم که فکر کنم تا شیش هفته افسردگی نیاد سراغم.

البته حالا قرار شده یه روز دیگه یه تولد سوری بگیریم و کیک تولد بخریم باز جمع بشیم خونه ی ما بزن و برقص :)

سرخوش هم خودتونید ما چارتا داداشیم مثل مدادتراشیم هرجا میریم نمی شاشیم

اینم مدرک جرم. یعنی سرخوش بازیمون در این عکس مشخصه..شمع و عود و .....

گردهمایی چهار خواهر مهربون و دوست داشتنی :)


راحیلی نوشت : یعنی واقعا افتخار میکنم به وجود افرادی [آقایونی] که با دیدن یه شعر یا یه عکس توی وبلاگ در مورد شخصیت طرف قضاوت میکنند. تو رو خدا یه خورده با دید باز به این مسائل نگاه کنید.

به خدا هر زنی میاد وبلاگ مینویسه واسه این نیست که توی وبلاگش بده و بره. طرف داره با نوشتن خودشو آروم میکنه. شعور هم خوب چیزیه به خدا. نمیذارید دهن آدم بسته بمونه و ادب رو رعایت کنه .....






+ سه شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۲ | 18:4 | راحيل |

Sara