ماماني عاشق
از من است این غم که بر جان من است...دیگر این خودکرده را تدبیرنیست
گذشت مثل همه روزهایی که گذشته ،فقط یه خاطره ازش موند ،مثل همه خاطره هایی که به جا مونده. دیروز فقط یه گهی اضاف تر از بقیه روزا خوردم که دیگه هیچ وقت نمی خورم. بعد از لج و لجبازی های شوشو وقتی حرفامو بهش زدم شوشو رفت خونه مامانش ،پیش داداشش بعد منم خونه تنها بودم،دیگه خیلی عصبی بودم با خدا افتادم سر لج. یعنی هی حرف زدم ،هی حرف زدم، هر راه رفتم و هرچی دم دستم بود کوبیدم رو زمین هی رفتم از روی میز آرایش ریمل و خط چشم و مداد چشم و هزار تا کوفت و زهر مار دیگه برداشتم بعد هی مث فیلما کوبیدم زمین هی گفتم آخه خدا تو که اون بالایی داری میبینی........ آخه تو که خودت میدونستی اینجوری میشه چرا........... بعد هی عصبی میشدم هی یه چی دیگه میکوبیدم زمین . بعد دیگه یه وقت بس حرف زدم فکم درد گرفت نشستم زمین و تازه اون وقت بود که چشمام کار کرد و دیدم چه خاکی به سرم شده، چه غلطی کردم همون موقع بود که فهمیدم چرا خدا بی صدا به حرفام گوش میداد،چون بعدش میخواست وقتی من دارم اون خنزر پنزرا رو از رو زمین جمع میکنم بهم بخنده و بگه دخترم دیگه حرفی ته دلت نمونده بخوای بهم بگی؟؟؟ هیچی دیگه بعدش با سری مملو از درد رفتم یه عالمه رژلب و مداد و خط چشم و ریمل و جوراب و لاک و خودکار و ..... از رو زمین ،زیر مبل ،کنار گلدون،زیر میز تی وی، آشپزخونه حتی جمع کردم. و در آخر درود بر روح و روان هر چی مرد ِ زبون نفهمه خود خواه ِ [پی پی حتی ] پ ن: بی شوهری یه درد داره ،شوهر داری هزار و یک درد داره [حقیقت ،هرکی هم اعتراض کنه سرشو با گیوتین میزنم]
| Sara |
