ترس


ماماني عاشق

از من است این غم که بر جان من است...دیگر این خودکرده را تدبیرنیست

خـــــــودم را
بـــه کـــــــــــــــــــــــوری مـی زنــم
شـــایــــد
ل م س تــــ کـــــنـم

یه وقتایی ترس میاد و همه وجودت رو تصرف میکنه.
و این روزها من تصرف شده بودم با این ترس لعنتی
همین ترس بود که مجبورم میکرد به زور زل بزنم به صفحه ی مانیتور وبلاگ  و فیس بوکم را چک کنم.
همین ترس بود که مجبورم میکرد روزی یک بار بنشینم عکس همه دوستان و فامیلها رو نگاه کنم.
همین ترس بود که مجبورم میکرد 12 رنگ را با دقت نگاه کنم در مغزم بسپارمشان.
همین ترس بود که روزی ده ها بار مرا به حیاط میکشاند و مجبورم میکرد با درد،چشمانم را به سمت آسمان باز کنم و ابرها و آبی آسمان را ببینم.
همین ترس بود که مجبورم میکرد در روز چندبار چشم بسته تمام خانه را بگردم تا ببینم قدرت این را دارم که اگر روزی مجبور شدم به راحتی توی این آرامشکده راه برم یا نه
همین ترس بود که مرا شکل مادربزرگ خدابیامرزم کرده بود. هر ثانیه سرم را بالا میبردم و میگفتم خدایا تا زنده ام چشم و دست و پایم را از من نگیر.

همین ترس این روزها دهان مرا آسفالت کرده بود.
 
@*@*@*@*@*@*@*@*

یه شوهر نمونه و دوست داشتی اون شوهریه که وقتی آسمان شهر ابری میشه و زن ِ عزیزش بهش میگه: شوی عزیزم بیا و در این هوای دو نفره از خانه بزنیم بیرون و بریم از هوای ابری لذت ببریم فوری بپره آماده بشه و دست زنش و بگیره و ببره بیرون
نه مث شوهر من یه نگاهی به زنش بندازه کله ی گنده اش رو تکون بده و بگه ای زن: این آسمان ابری میطلبه بری زیر پتو و اونو بکشی رو سرت و تا عصر بخوابی ......


برچسب‌ها: ترس, آسمان ابری, شوهر کله گنده
+ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۹۲ | 16:2 | راحيل |

Sara