ماماني عاشق
از من است این غم که بر جان من است...دیگر این خودکرده را تدبیرنیست
همين حوالى مى چرخد،
صدايش را مى شنوى ؟؟
بيا ..!
مرا ببوس...
در آغوشم گير
عطر نفسهاى تو كه
در من بپيچد
بهار مى شوم ،
پر از بوى ارديبهشت ...
مهدى ، ج ، و
اگه یکی خیلی خسته باشه سر شب میره لالا یا وقتی یکی مث دیشب من خیلی بیخوابی بزنه به سرش تنهایی بیدار میشینه. همیشه وقت ِخواب توی خونه همه چراغ ها خاموش میشه و در آرامش میخوابیم.
بعد دیشب دیگه من بیخوابی بهم هجوم آورده بود و تا دو و نیم بیدار نشستم و بقیه خوابیدن.
موقع خوابیدن گفتم راحیل خانوم همه کارهات رو بیصدا انجام بده تا بقیه بیدار نشن یه وقت و بد خواب بشن.
دیگه در آرامش داشتم پوس تخمه های کنار لب تاپ رو جمع میکردم میریختم توی پیش دستی که هی دستم میخورد به کاسه تخمه ها و تق تق صدا میکرد ولی خو این صداش کم بود و هیشکی بیدار نمیشد.
رفتم واسه مسواک و این کارها که وقتی کار تموم شد خواستم در سرویس بهداشتی رو ببندم که واقعا نمیدونم کی پشت ِ در بود همچی محکم این در رو کوبید به هم که خودم شوکه شده بودم.
نفهمیدم با این صدا کسی بیدار شد یا نه.
چراغ رو خاموش کردم و خواستم با آرامش برم توی اتاق خواب که پام خورد به پایه ی مبل بعد من فکر کردم تو دلم جیغ زدم ولی نگو جیغم از دلم زده بود بیرون چون پسره گفت چی شده مامان؟
آروم در اتاقش رو باز کردم گفتم هیچی مامان چیزی نیست بخواب.
با بدبختی خودم رو رسوندم به تخت و خزیدم زیر پتو که متوجه شدم شوشو قبل از خوابش پرده های اتاق رو نکشیده.
دیگه از خود گذشتگی کردم و پاشدم پرده رو بکشم و بخوابم که همون پای چلاقم کوبیده شد به پایه ی صندلی میز آرایشم.
دیگه نشد تو دلم جیغ بزنم پس بلند جیغ زدم و شوشو پا شد چراغ رو روشن کرد و گفت : چیه؟ تو امشب میخوای بخوابی یا فداکار شدی میخوای بری توی کوچه هم راهپیمایی کنی و هی جیغ بزنی همه همسایه ها رو بیدار کنی؟
بهش گفتم : بشکنه این دست که نمک نداره من ِ خر رو بگو که خواستم پرده رو بکشم اتاق گرم بشه راحت بخوابی.
دیگه شوشو خیلی آشقانه [نیشخند] گفت تو برو بخواب من همه چیز رو درست میکنم.
دیگه خودش چراغ رو هم خاموش کرد و آمد خوابید.
ولی خو بچه ام مثل این که تا صبح خوابش نبرده بود چون از 7:30 صبح هی منو تکون میداد میگفت راحیل پاشو بریم از فلان جا آش بخریم بیایم.
منم یه چشمم رو باز میکردم و یه چیزهای نامفهمی واسش زمزمه میکردم و دیگه تا تکون بعدیش نمیفهمیدم دنیا دست کیه.
به تلافی دیشب محکوم شدم که 8:30 بیدار بشم و بهش صبحونه بدم
و این بود داستان یک شب زنده داری راحیل.خو چه کاریه با بقیه اهل خونه بگیرید بخوابید که اینقدر زجر نکشید خوووووو
| Sara |
