ما و جمعه های ماندگار


ماماني عاشق

از من است این غم که بر جان من است...دیگر این خودکرده را تدبیرنیست



نظم طبیعت را بهم ریخته ای
عـــریان که میشوی ...
" گــُر " میگیرم
لباس بر تن میکنی ...
یخ می زنم؛...
میمیـــرم


مهران پیرستانی





اون جمعه ی قبل رو یادتونه که با شوشو رفتیم بیرون و داستان داشتیم؟؟؟
یادتون نیست دو تا پست قبل رو بخونید ....
بعد توی هایپر استار بعد از خرید یادمون رفته بود کارت بانک رو بگیرم.
تا چند روز هی من به شوشو میگفتم کارت توی جیب کتِ تو هست ،اون میگفت نه توی کیف خودته
بعد ما روزی سه بار جیب کت و کیفمون رو زیر و رو میکردیم ولی خبری از کارت مذکور نبود.
تا این که یه روز شوشو با هایپر استار تماس میگیره و اونا میگن بعله کارت شما اینجاست و بیاین ببرین.
دیگه این ظهر جمعه باز دوتایی تصمیم گرفتیم بریم دنبال کارت.
خلاصه که اوضاعی داشتیم.
اولش که آقا یاد دوران مجردی افتاده بود و واسم از شیطنت های مجردیش تعریف میکرد.
منم هی غر میزدم بس کن، من هیچ خاطره ای از مجردی ندارم اصلا شیطنت نداشتم که واست تعریف کنم ولی اون فقط تعریف میکرد و منم هی غر میزدم.
برگشتنی هم که اصلا خاطره ساز شدیم
توی یکی از اتوبانها همچی آروم رانندگی میکرد تا بتونیم راحت " هات چاکلت "مون رو بخوریم که یهویی یه ماشین با سرعتی مثل خودمون آمد بغل دستمون.
یه دختر پسر جوون که با یه موزیک تند داشتن توی ماشین حرکات موزون انجام میدادن و کلی هم خوش بودن واسه خودشون.
دیگه ما هم اینا رو که دیدیم سر حال آمدیم و با ایـــــــــن ترانه ی هایده کلی باهاشون همراهی کردیم  کلا اوضاعی شده بود دیدنی. بعد از این ماجرا رسید سر بوق بوق بازی آقایون که هی بوق میزدن و اینجا دیگه هر ماشینی از بغل دستمون رد میشد باهامون همراهی میکرد.
خلاصه یه جا خسته شدیم و خواستیم راه خودمون رو بریم شوشو واسه پسره دست بلند کرد و دوتا بوق خدا فظی زد که بریم ولی پسره اشاره کرد بزنیم کنار.
وقتی ایستادیم و بعد از آشنایی ها و کلی تعارف تیکه پاره کردن پسره گفت میدونید ما چقدر از مسیر رو بخاطر شما آمدیم و اصلا هم مسیر نبودیم .... بعدشم دوتا سیب بهمون داد به نشونه ی دوستی ....آخرش هم ما مثل یک زن و شوهر متشخص ازشون بای بای کردیم و آمدیم خونه .
خو همه این کارهای شوشو و این جینگولک بازی هاش واسه این بود که به من خوش بگذره و وقتی رسیدیم خونه بهم بگه: ((همسر عزیز تر از جانم من با دوستام دارم میرم بیرون و شب دیر وقت میام خونه.))
و این گونه عاشقانه قفلی سنگین بر لبم بزند و من نتوانم غر بزنم و فحشش دهم

راحیلی نوشت: هیچ وقت گول مهربون شدن آقایون رونخورید چون خیلی حیله گر و مکار تشریف دارن

+ جمعه ۸ آذر ۱۳۹۲ | 20:17 | راحيل |

Sara