ماماني عاشق
  از من است این غم که بر جان من است...دیگر این خودکرده را تدبیرنیست
 
  
 باید بری کمد لباسها رو برانداز کنی آزادترین تاپ رو از توی کمد برداری و بپوشی یه شلوار راحت هم بپوشی،موهات رو با یه کش جمع کنی پشت سرت ،و از کمد وسایل شستشو ،شیشه پاک کن رو برداری یه دستمال دست بگیری و از بالاترین قاب عکس شروع کنی به گردگیری کردن.  مابین گردگیری کردن بری توی آشپزخونه قابله رو از کابینت بکشی بیرون ، یه دونه پیاز قرمز رو پوست کنی و نگینی خورد کنی توی قابلمه و بذاری روی شعله ی آروم گاز و بذاری طلایی بشه.  تا پیازها طلایی میشن باز تو مشغول گردگیری بشی.  وقتی که همه وسایل خونه از تمیزی برق زد و بوی خورشتی که روی اجاق داره قل میزنه همه خونه رو برداشت اونوقت تو دیگه حس خستگی نداری بلکه حس بدبختی و بیچارگی داری. چراااااااااااا؟ چون همه وسایل تمیز شدن و خاک ریخته روی مبل و فرش و تو جاروبرقیت سوخته و نمیتونی خونه رو جارو بزنی.  تبریک میگم دلتنگیت که از بین نرفت هیچ ، حس راه رفتن روی خورده ریز کف کوچه هم بهت دست داده.  پس بهتره وقتی دلتنگین دست به هیچ کاری نزنین ، برید یه گوشه کز کنین ،موزیک های غم آلود گوش بدین تا جونتون بیاد بالا،،، ولی تو رو خدا خونه رو به گند نکشید  

           
|  Sara  | 
