شوشوی ساکت


ماماني عاشق

از من است این غم که بر جان من است...دیگر این خودکرده را تدبیرنیست

فراری می شود سرما
وقتی
زیر لحاف شب
اتش اغوشت
تن پوشم می شود ...

بهمن فاطمی



وقتی سکوت مطلق میشه یعنی توی دلش آشوبه.
یعنی درد بزرگی داره که به من نمیخواد بگه و منم نباید سوال کنم چون میدونم خودش طاقت نمیاره و به وقتش بهم میگه
.
وقتی این حالش رو میبینم یه بهونه جور میکنم واسه این که با هم بریم بیرون.
طبق معمول پسری باهامون نمیاد و دوتایی میریم بیرون یه خورده واسش حرف میزنم میدونم به حرفایی که میزنم اصلا گوش نمیده ولی اینقدر حرفهای بیخود میزنم تا آخر توی حرفام یه اشاره به دردش کردم.
شروع میکنه به حرف زدن اینقدر آروم حرف میزنه که واقعا دلم واسش ریش میشه.
از دست خانواده اش دلخوره. از مادرش از داداشش. همه حرفاش سربسته است و اشاره مستقیم به دردش نمیکنه
حالش رو درک میکنم میدونم که واسه من نمیخواد خانواده اش رو خراب کنه.
فقط بهم حالی کرد که دردم قابل بیان نیست .
میدونم باید ساکت بشم و دیگه در مورد حال این روزهاش ازش سوال نکنم.
دوتامون توی عالم خودمونیم که میگه: راحیل کاش میشد از این جا بریم. همه زندگیمون رو بذاریم و بریم
میگم اگه میتونی انتقالی بگیر بریم یه شهر دیگه . اصلا واسم مهم نیست کدوم شهر باشه هرچه دورتر بهتر.
میگه نه با تغییر شهر مشکلمون حل نمیشه باید از این کشور بریم.
خدایااااااااااااااااااا یعنی میاد اون روز که بریم از این کشور ؟؟؟

راحیلی نوشت: دلم میخواد برم سراغ مامان شوشو و بهش بگم بابا جان به خداااااااااااااا بچه هات خودشون زندگی دارن. یه خورده عاقلانه تر به زندگی نگاه کن. درسته به عنوان مادر احترامت واجبه  و همه بچه هات با این که جون به لب شدن از گل نازکتر بهت نمیگن ولی تا کی؟ واقعا رفتارهای مسخره و مزخرفت رو تا کی میخوای ادامه بدی؟

+ دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۲ | 11:47 | راحيل |

Sara