هوسهایی با نقاب عشق


ماماني عاشق

از من است این غم که بر جان من است...دیگر این خودکرده را تدبیرنیست


این روزها تنت گرمی یک آغوش میخواهد
با طعم عشق نه هوس!

لبانت خیسی لبانی را میخواهد
با طعم محبت نه شهوت!

صورتت نوازش دستی را میخواهد
با طعم ناز نه نیاز!

تنی را میخواهد
که روحت را ارضا کند نه جسمت را...


" فرناز محمدی "




میگه :راحیل اقای فلانی رو یادته؟
میگم: همون پیر مرد کچل ِ شکم گندهه که چند ماه قبل پسرش رو داماد کرد؟
میگه : آره خودشه..حالا خودش میخواد داماد بشه؟
میگم چیییییییییییی؟ زنش کی فوت کرد که متوجه نشدیم
میگه: زنش زنده است. مرده میخواد زن بگیره
همینجوری با یه دهن باز مونده نگاش میکنم یهویی میگم حالا مگه کسی به این  کچل ِ گنده زن  میده
میگه : آره بابا از اطراف شیراز یه دختر 27 ساله میخواد بشه زنش.
میگم خوب چرا میخواد زن بگیره؟
میگه: گفته از زندگیش راضی نیست توی این چندین سالی که زندگی کرده طعم عشق و محبت رو نچشیده حالا میخواد بره دنبال یه زندگی پر از عشق...
میگم شبایی که به تولید این همه بچه [6 تا] مشغول بود حواسش نبود که عاشق زنش نیست؟
شوشو جبهه میگیره ، ازش حمایت میکنه .
اعصابم میریزه به هم ، حالم از طرز فکرش به هم میخوره.
فقط بهش گفتم بتونم شماره ی خونه اش رو پیدا کنم حتما با زنش تماس میگیرم و بهش میگم اونم بره دنبال عشق ِ زنگدیش
داد میزنم و میگم یادت باشه یه روزی بخوای اینجوری با من تا کنی بهم خبر بده تا منم عشق زندگیمو بیارم جلو چشات که ببینی منم میتونم مثل تو هوسی باشم.

حالا بماند چطور با چشمای خونی نگام کرد و کلی دری وری گفت ولی خو من آدمی نیستم که بتونم همچی کارهایی رو تحمل کنم و متاسفانه تا کار طرف مقابل رو جبران نکنم روح و روانم آروم نمیگیره.

و این گونه بود که دعوایی مفصل بعد از چند روز آرامش بینمون در گرفت

   موزیک متن این پست  


+ دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۲ | 12:14 | راحيل |

Sara