ماماني عاشق
از من است این غم که بر جان من است...دیگر این خودکرده را تدبیرنیست
همیشه از رزمنده ای تعریف می کرد که هم اسم و هم فامیلش بوده. از شخصی که هیچ وقت اونو ندیده. از زمانی تعریف میکرد که داداشش تازه شهید شده بوده و وقتی رادیو اسم شهدا رو اعلام میکنه ،اسمش توی لیست بوده و خواهر بزرگه اسمش رو می شنوه و خدا میدونه چه حالی میشن بعد از شنیدن این اسم. از زمانی میگه که خودش با خونه تماس میگیره و اوانارو از نگرانی در میاره و میگه اون شهید فقط اسم و فامیلش باهاش یکی بوده و خودش سالمه . امروز ظهر ، وقتی داداشم عکس ِ وسط بلوار رو نشونم داد و گفت اسمش رو بخون چشمم که به اسم و فامیلش خورد دلم ریخت. یه حس غیر قابل توصیف داشتم ، یه حس ِ ....... عصر وقتی خودش رو بردم و عکس رو نشونش دادم ، بازوش رو محکم بغل کردم و از این که فقط شباهت اسمیه خدا رو شکر کردم. از این که کنارمه شاد شدم. بهم میگه: این که اسم و فامیل خودمه ولی اگه عکسش هم عکس من بود هیچ وقت منو نمیشناختی و این اسم و فامیل واست جذاب نمیشد. فقط تونستم توی چشمهاش نگاه کنم ،بدون هیچ حرفی با قلبی پر آشوب. آشوب از این که اگه یه روز کنارم نداشته باشمش........ حتی فکرش هم اشکم رو در میاره و منو خفه میکنه. خدایا شکرت که هست.
| Sara |
