ماماني عاشق
از من است این غم که بر جان من است...دیگر این خودکرده را تدبیرنیست
ولی توی یه بلوار که خودش یه شهرکه فقط دوتا دبیرستان پسرونه به چشمت میخوره توی مملکت ِ من ، بیشتر ِ مردم وقتی تشنه میشن یا مثانه شون در حال ترکیدن باشه میدوون میرن توی مسجدها و هنوزم توی مملکت ِ من یه نفر که میخواد خـَیـر شناخته بشه فوری میدوه میره مسجد و حسینیه میسازه با این توضیحات متوجه شدید که بچه هنوز ثبت نام نشده..... از هشت صبح در به در بودم. نزدیک ترین دبیرستان به خونه میگه مدرسه شون جا نداره و سال اول ندارن. مجبور شدم باز برم همون مدرسه پولکیه که مدیر باز وعده ی سر ِ خرمن به همه داده بود و امروز هم نیومده بود. مدرسه ای که باز توی محدوده ی خونه مون باشه چسبیده به اپارتمان داداشی با سند خونه ی داداشم من و مامان راهی مدرسه شدیم. که به در بسته خوردیم. بیچاره داداشم وقتی متوجه شد خودش آمد رفت رو بزنه واسه ثبت نام. ولی وقتی اوضاع خراب رو دید گفت بریم آموزش پرورش با سند خونه اش رفتیم آموزش پرورش میگه بیاید این سند خونه ای که اینا توش زندگی میکنند خودتون هرجا که نزدیکتره ثبت نامش کنید. یه نامه دادن واسه مدیر همون دبیرستانه ولی خو بازم وعده ی سر خرمن شنبه رو بهمون دادن. یعنی واقعا امروز دیگه گریه ام گرفته بود. لعنت به این مملکت ویران که یه صاحب نداره که سرو سامون بده اوضاعش رو. فکر کنم بعد از این همه دوندگی باید برم غیر انتفاعی اسمش رو بنویسم. راحیلی نوشت:ببخشید کامنت ها رو نتونستم جواب بدم تایید نکردم. ایشالا در اولین فرصت کامنتها رو تایید میکنم. الان نیاز به یه دل ِ سیر گریه دارم. از این مملکت متنفرم ..کاش میشد از اینجا بریم
| Sara |
