شبهای لعنتی


ماماني عاشق

از من است این غم که بر جان من است...دیگر این خودکرده را تدبیرنیست


و زنی که شکسته تر از قبل
دنبال تکه های بودنش در تو می گردد
چیزی به خرد شدنش نمانده است


منیره حسینی







نمیدونم برا چندمین باره که دارم فیلم بنجامین باتن رو میبینم.
فقط اینو میدونم وقتی خیلی خیلی خیلی خیلی دلگیر باشم دی وی دی این فیلم رو میذارم توی دستگاه و میشینم میبینمش.
نمیدونم چرا دیدن این فیلم یه حس آرامش بهم میده.
آروم شدم ولی هنوز عذاب وجدان دارم بخاطر حرفایی که صبح به مامان زدم.
چشمم روی صفحه ی تلویزیون قفل شده ولی صدایی نمیشنوم فقط صدای وجدان خودم رو که توی ذهنم پیچیده میشنوم.
به خودم میام میبینم بنجامین در سن پیری به شکل یه نوزاد می میره
دیدن این صحنه هزاران ای کاش را در من بیدار میکند.


چهارشبه تا صبح ذره ذره تاریکی رو نفس کشیدم
چهارشبه نخوابیدم. همه خواب من خلاصه شده از دو تا سه و نیم ظهر خوابیدن.
دارم از شبها متنفر میشم.
کاش امشب بتونم بخوابم.

راحیلی نوشت: فردا صبح موفق نشم پسری رو ثبت نام کنم احتمالا پیشنهاد ترک تحصیل رو بهش بدم 


+ سه شنبه ۴ تیر ۱۳۹۲ | 21:50 | راحيل |

Sara