ماماني عاشق
  از من است این غم که بر جان من است...دیگر این خودکرده را تدبیرنیست
 
  
 هیچی دیگه روزهای آخر ساله ،بوی خر حمالی میاد، همه دارن جون میکنند که این
 چند روزه همه چی رو مرتب کنند و بعد از ترکیدن اون توپ و تحویل سال نو باز
 همه چی برگرده به هفته ی گذشته و همه بگن این همه تلاش کردیم فقط واسه 
همین ترکیدنه؟ خوب دیگه منم دارم میترکم تا موقع ترکیدن اون توپ سال تحویل عذاب وجدان نداشته باشم.  البته بیشترین قسمت ترکیدن روحیه و حمالی مربوط میشه به امروز که رفتیم خونه مامان شیرینی پزون.  یعنی ننه ام سنگ تموم گذاشته بود لامصب.  همه
 اون موادی که کتاب شیرینی پزی نوشته بود رو دقیقا 10 برابر کرد و من و 
آرزو رو از ساعت 9 صبح پای گاز میخ کوب کرد تا 2 بعد از ظهر که وقتی به 
قابلمه ی مواد خام نگاه کردیم دیدیم تازه مواد نصف شده.  بعد از دیدن این صحنه روحیه ی منو خواهری هم مثل مواد داخل قابلمه نصف شد. اصلا له شد، به گ.ا رفت  ولی از اونجایی که خدا با ما نشسته چای مینوشه همون موقع داداشه زنش رو آورد خونه ی ننه ام. خواهری هم با دخترش آمد.  و
 اینگونه بود که من و آرزو بعد از خوردن ناهار جیم شدیم و مواد نصف شده رو 
به دست زن داداشه و دختر خواهری سپردیم و خودمان رو به آغوش رختخواب 
سپردیم.  چون این آخرین پست سال 91 میباشد پیشاپیش سال جدید رو بهتون تبریک میگم و 
از خدا میخوام همه به هرچی که مصلحته برسن و خدا حسابی هواشونو داشته باشه.
  خوب دیگه همه محارم لپهاشونو بیارن جلو بوسه ی سال نو رو بذارم رو لپشون و بهشون سال نو رو تبریک بگم.  نا محرم ها هم ایشالا لبهاشون رو نیارن جلو چون با مشت محکمی دندان هایشان را در حلقشان خواهم ریخت شما هم لپهاتونو بیارین جلو. وقت خوندن دعای سال نو، منو فراموش نکنید و واسه منم دعا کنید. مرسی دارم.  
 می بوسَم آت ˆ التماسِ آمدن است بفهم , لامسًب از کمد لباس هایت از برای خاطر ِ اغیار خارم میکنی  من چه کردم که این چنین بی اعتبارم میکنی؟ هوای خیلی عالی شده. درختها سبز شدن. زمین ها سبز ِ سبز.  اصلا این روزا جون میده عاشق بشی. بعد هر روز با عشقت دست در دست هم به مهر برید بیرون بچرخید و حالشو برید.  حیف که اسلام دست و پای منو بسته وگرنه حتما میرفتم یه عشق توپ پیدا میکردم و هر روز میرفتیم گشت و گذار. این شوشو هم که خدا رو شکر روزهای آخر سال که میشه اینقدر کارش سنگین میشه که کلا شب تا آخر وقت ندارمش و داغ همه اتفاقهای خوب به دلم می مونه . بدرقم افتادم به ورزش کردن،باشگاه رو آوردم توی خونه از پشتکار خودم راضیم.  دلم میخواد یه روز صبح چشمم رو که باز کردم برم آرایشگاه،موهام رو فر ریز بزنم. بعد رنگش کنم. ناخن هام رو طرح بندازم ولی وقتی به قیمتش فکر میکنم میبینم همه حقوق و عیدی که گرفتیم و باید بذارم واسه این کار .  واسه تعطیلات نوروز احتمالا یه مراسم عقد داشته باشیم از الان شور و هیجانش رو دارم چون عقد یکی از بهترین اعضای خانواده ی شوشوییه . :))) مامان کلید کرده امسال هم باز مثل سالهای قبل نون پنجره ای درست کنه. از الان بهمون گفته و ریده به اعصابمون. مادر من برو در شیرینی فروشی بخر دست بردار از سر ما خووووووووووووووو این ننه مون یه ذره دو ذره که نون پنجره ای درست نمیکنه واسه همه ایل و تبار یهویی درست میکنه . اینقده بدم میاد از این رفتارهای مزخرف.  الان دلم میخواد یه عالمه غر بزنم ولی حیف که غرهام همراه با حرفای مورد داره نمیتونم اینجا بیان کنم.  واسه من دقیقا همینه که نوشتم.یعنی این چند روزه اینقدر یخچال شدم که طرف مربوطه داره میسوزه در اتش عشق . اصلا زندگی خیلی مزخرفه خیلی. از کجاش بگم براتون که این جمعه شبی اشکتون در نیاد چند روز پیش طرف مربوطه یهویی بی هوا برگشت و گفت راحیل؟ منم خر..گفتم جونم؟ گفت باز چاق شدی،شدی مث قبل. برگرد به وقتی ورزش میکردی.... بعد من همینجوری دهنم باز مونده بود،اشک شوق هم تو چشام جمع شده بود چون این طرف مربوطه اصلا اهل هیچ مدل نظر دادن نیست. یعنی اصلا واسش مهم نیست من چه مدل لباسی بپوشم،چه رنگ ارایشی داشته باشم، من چه خاکی به سر خودم بکنم.  بعد این حرفش بدجور قلب منو لرزوند و به دالامب و دولومب انداخت.  طوری که از فرداش شروع کردم به صورت جدی ورزش کردن و دارم مدل به مدل دارو میخورم.  بعد پیشنهاد شد یه مدل قرص چربی سوز بخورم و خوردم چند روز،، حالا امروز یهویی چشمم خورد به پشت دوتا دستام. به نظرم یه خورده لکه ی قهوه ای داشت. اول فکر کردم کثیفه رفتم با صابون شستم دیدم نه باز همونجوریه دیگه از صبح همینجوری اعصابم ریخته به هم همش میگم ببین چربی همه جای بدنمو گرفته علن باید بیاد چربی پشت دستام رو بخوره این قرص.  حالا دیگه از امروز نخوردم ببینم خوب میشم یا نههههههه چی میشد مثلا شوور من خواننده بود و رو واسم میخوند؟ راحیلی نوشت: من نمیدونم چرا فونت نوشته ها امروز گوه گیجه گرفته و نشد درستش کنم. البته یه خورده شیرازی بازی هم دخیل بود در حال نداشتن واسه درست کردنش به بزرگی خودتون ببخشید.  یه راحیلی نوشت دیگه: تو رو خدا وقتی یه مطلب میذارم ادامه مطلب اول روی گزینه ی ادامه مطلب کلیک کنید بعد بیاید بگید به منم رمز بده به خدا مطالبهای اخیر اصلا رمزی نبود.  بازم یه راحیلی نوشت دیگه: یه خبری فوری که رسیده اینه که پت و مت مسلمان شدن و اسماشونم گذاشتن پت االه و مت الله. اول باهاتون یه صحبت دارم بعد یه اعتراف میکنم ولی هر کی فوش بده سوسک بپره رو صورتش ایشالا.  آهای اونایی که هنوز حلیم بادمجون درست نکردید، واقعا خجالت نمیکشید؟ یعنی یه کدبانو نباید حلیم بادمجون درست کردن بلد باشه؟ به چی چیتون مینازید الان هاااااا؟ برید از خدا بترسید ....برید رسم و رسوم خانه داری یاد بگیرید. من تعجب میکنم شوراتون به چه امیدی شماها رو نگه داشتن. نه خدایی زنی که حلیم بادمجون بر سر سفره ی شوهرش نذاره که نباید توی خونه نگه داشت طلاق آقا طلاق.  حالا میتونید برید ادامه مطلب و روش درست کردن حلیم بادمجون رو بخونید. ایشالا که همین فردا همه تون حلیم یادمجون درست کنید و یکی یه ظرف هم بفرستید در خونه ماااااااااااااا ثواب داره به ابلفضل ...   قبول ندارم که فراموشی پاد زهر نوستال است.  آدمهای فراموشکارممکن است اسم تو را فراموش کنند، به خاطر نیاورند، اما از خاطر نمیبرند که تو را دوست دارند !  مهمون داشتم. در حد انرژی هسته ای خوشحال بودم. انگاری خدا یه گونی پر آجیل فرستاده بود واسم. یعنی اینقدر خوشحال بودماااااا امروز مهمونها رفتن. تنها شدم ، بی حال شدم،کسل شدم.  الان هیشکی نمیتونه بام حرف بزنه چون فوری داد و بیداد راه میندازم. بعد شوشو همش اعتراض میکنه که مرگت چیه نمیشه دو کلوم بات حرف زد ضعیفه؟؟؟ منم دیگه حس و حال ندارم جواب بدم مثل گربه میرم خودمو توی مبل فرو میبرم و هدفن میذارم گوشم و ایـــــــــــن گوش میدم.  خلاصه که ریده شد به حالم این شب عیدی. یعنی هرچی حس خونه تکونی بود پرید. سوخت اصلا.  فقط نپرسید مهمونم کی بوده که میام همین وسط ِ وبلاگ میشینم زار میزنم و اشک همه تون رو در میارماااااااااااااااااااااااااااااااااا @*@*@*@*@*@*@* دوستان در مورد آرزو پرسیده بودن که چرا وبلاگش رو حذف کرده.  فقط میتونم بگم فکر کنم خسته شده بود از نوشتن همین.  خو اونم دل داره دیگه  یکی از دوستان هم لطف کرده وبلاگ آرزو رو باز ثبت کرده تا برگرده امیدوارم دوست عزیزمون پسورد وبلاگ رو به منم بده تا من واسش نگه دارم. خوووووووووووووو من آبجی بزرگشم و همون موقع که دیدم حذف کرده چون افسردگی مزمن داشتم اصلا به فکرم نرسید بیام خودم ثبتش کنم. 
Ɔσитιиʋɛ
           
افشین صالحی
همیشه روزهای آخر سال حال و هوای دیگه ای داره. 
روزها عاشقانه  میشه همراه با کار فراوون. 
هر جا میری شور و حال خاصی موج میزنه. 
این روزها رو دوست دارم . هوا عالی و توپ ، آدم دلش میخواد از صبح بره توی باغ پر گل واسه خودش قدم بزنه تا روز تموم بشه ولی حیف ما از این امکانات نداریم. 
فقط خواستم بگم زنده ام ، نفس میکشم ولی خوب دیگه هوای بهار نمیذاره بیام اینجا رو به روز کنم. 
ترجیح میدم به کارهام برسم. آخه از هفته آینده از خدمتتون مرخص میشیم تا آخر تعطیلات نوروز یه نصف ماه نیستم واسه همین یه عالمه کار ریخته سرم خووووو
ایـــــن ترانه از صبح توی خونه ما پلی میشه تا وقتی یکی بیاد و تغییرش بده.
نصیحت هایی از راحیل ِ گیس سیاه : از این روزها لذت ببرید چون دیگه توی زندگیتون این روزها تکرار نمیشه. قدرها لحظه به لحظه اش رو بدونید. 
با عشق زندگی کنید. اگه غیر از این باشه مطمئن باشید یه روز پشیمون میشید از شیوه ی زندگیتون. 
           
 سینه چاک ترم
 در من بیاویز
 عریانی ات را
 
 -----------
 محمدمسعود کرمی
یعنی حتی یه جوراب اضافی هم واسه خودم نگه نداشتم. تا این حد تکوندم کمدها رو . 
وای از وقتی شوشویی چشمش خورد به لباسهایی که باید میذاشتیم بیرون. 
یعنی همه رو برانداز کرد هی گفت راحیل این حیفه ، میشه پوشید ، وای راحیل این حیفه منو یاد ننه ام میندازه ، وای راحیل اینو بذاریم واسه نوه هامون دلشون شاد بشه. 
منم اولش خونسردی خودمو حفظ کردم ولی بعدش دیگه گذاشتم گلوم نفس تازه کنه یه خورده بلند بلند باش صحبت کردم  که  راه نفس ش باز شه 
و در آخر هم هم شوشو خان رو مجبور کردم لباسهای اضاف رو از خونه ببره بیرون و بذاره هرجا دلش خواست. این یعنی زجر :)
عکسه رو فقط بخاطر دسکشه خانومه گذاشتم ... خودم یه دونه از این نیم انگشت هاش رو دیدم میخوام بخرم ولی هنوز نرفتم سراغش. عاشق این دستکش هام. (راحیل ندید بدید) 
ایــــــــــــــــــــــــــــن خوراک امروز من شد...
میخوای آغوشتو از من بگیری
..............
نگا کن قلب خسته م سختیا رو 
 به عشق بودنت آسون گرفته
..............
دوباره عاشقم شو باورم کن
           
           
           
Ɔσитιиʋɛ
           
پشت نوازشها
سرزنشها
پشت تـــمامِ نـــگاههای معنی دار
پشت 
ســـکوتِش
...
پشت لبخـــندهای پر از رازِش
عـــشقی 
ست
پـــنهان تر از محبت زنانه...
آغوشی که بتونه آرامش رو به وجودش هدیه کنه. 
آغوشی که بتونه یه شب تا صبح تو رو توی خودش حل کنه [افکار منحرفتون رو بریزید بیرون]
آغوشی که بشه به راحتی حرف دلت رو بهش بزنی.
بعد من دیشب اینا رو به شوشو میگم اونم هی دالامب میکوبید تو کله ام و میگفت خو یعنی حتما باید بغلت کنم حرف بزنی؟ مث آدم حرفت رو بزن خووو
بعد دیگه با این ادا اصولاش چشمه ی هنری وجودم خشکید و ترجیح دادم وقتی داره پی اس پی  بازی میکنه باش حرف بزنم ،چون اونجوری دستش بند ِ نمیتونه هی دالامب بکوبه تو کله ام و من بیشتر افسردگی بگیرم. 
 این شوهره اصلا روح لطیف منو درک نمیکنه. اصلا نمیبینه من چقدر هنرمندم. چقدر میتونم هی واسش شعر بگم و هی واسش لاو بترکونم.
این شوهره همش انتظار داره من برم کنج آشپزخونه و واسش حلیم بادمجون درست کنم. 
اصلا سر همین حلیم بادمجون درست کردنه دو شب پیش یه عالمه دعوامون شد. 
آخه واسه عید از الان ویلا گرفته و میخواد ما رو ببره شمال. بعد دیگه وقتی جواب ویلا اوکی شد آمده میگه اونجا میچسبه یه شب واسمون حلیم بادمجون درست کنی. 
بعد منم دیگه درسته غورتش دادم بس که هوار هوار کردم که تو منو میخوای ببری مسافرت بهم خوش بگذره یا بشم آشپز تووووووووووووو و اصلا من با تو مسافرت نمیام و یه عالمه هم هی اشک ریختم. 
بعد هرچند اون بیچاره زود به غلط ملط افتاد ولی حالا مگه دیگه من ول کنم. 
تا حرف میزنه بهش میگم ببین اگه فکر کردی آشپز استخدام کردی کاملا در اشتباهی این دو روزم تخم مرغ و غذای بیرون دادم به خوردشون بفهمند من یک زنم نه یک آشپز. 
اصلا من موندم این مردها کی میخوان با سیاست رفتار کنند. 
یعنی همین شوشو اگه اون شب بهم گفته بود من فقط دسپخت و آشپزی تو رو قبول دارم خودم دو هفته تعطیلات رو واسش آشپزی میکردم . اصلا حلیم بادمجون که سهله در روز شیش مدل غذا میذاشتم سر سفره ی سفرمون. همچی آدم بی جنبه ای هستم. 
Ɔσитιиʋɛ
           
[ رسـول یونـان ] 
           
|  Sara  | 
