ماماني عاشق
از من است این غم که بر جان من است...دیگر این خودکرده را تدبیرنیست

بی هوا میگه راحیل بیا یه روز بریم جهرم
میگم چه خبره؟
میگه بریم به بابام سر بزنیم.
میگم باشه عزیز واسه یه پنجشنبه ردیف کن بریم.
میشینه از روزهای قبل از شهادت باباش میگه. از اخلاق آرومش. از کم حرفیش.
میگه همیشه عاشق داستانهای شهرزاد قصه گویی باباش بوده.
میگه و میگه و میگه.
از شیطنت های خودش میگه و از برخورد ملایم باباش و رفتارهای خشن مامانش.
داره تعریف میکنه یه بار واسه سیزده بدر میرن توی دامداری دوست باباش
اونجا چندتا گاو بوده که یکیش شیر داشته و آقا شوور بنده هم از اون بچه شیطونهای تخس بوده میره از سینه ی گاوه شیر میخوره . یه عالمه هم از مامانش کتک میخوره.
بعد یهویی وسط حرفش جیغ میزنم میگم: طعم شیره چطوری بود؟
اصلا چه حالی داشت شیر داغ داغ خوردی از سینه ی گاوه؟
میگه چه میدونم بچه بودم همچی غلطی کردم.
میگم نفرمااااا آقا غلط چیه . اینا همه از سر کنجکاویه.
بهش میگم تو دوستی نداری که گاو شیر ده داشته باشه؟
میگه واسه چی؟
میگم الان یکی از آرزوهای من اینه برم مستقیم از سینه ی گاوه شیر بخورم.
میزنه زیر خنده ولی من اینقدر جیغ جیغ کردم و قسمش دادم این تفریح سالم رو واسم جور کنه که اجبارا بهم قول داد واسم بپرسه حداقل برم گاو ببینم ببینه اصلا جرات میکنم از سینه اش شیر بخورم.
آقا هرکی گاو اینجوری سراغ داره بیاد بهم بگه یه خرس گنده به آرزوش برسه خوووووووووووووووو
@*@*@*@*@*
دیروز با خواهر کوچیکه رفتیم جیگر بخره.
آقاهه جیگر رو واسش آورد و گذاشت یه گوشه از میز تا ما بقی خریدهاش رو بهش بده بعد یه مشتری رسید یادش رفت جیگر اینو بهش بده.
خواهر بنده هم وسط مغازه ایستاده داد میزنه : آقا جیگـــــــــــرم . آقا جیگـــــــرم. آقا جیگــــــــــــــــــرم.
دیگه خودتون تصور کنید حال و روز افراد حاضر در مغازه رو.
| Sara |
